فصل سوّم : احکام مطهِّرات

فصل سوّم : احکام مطهِّرات

فصل سوّم : احکام مطهِّرات

س . مطهِّرات چند چيز است؟

ج . مطهِّرات پانزده چيز است:

آب

اولِ از آنها «آب» است و آن يا «مطلق» است يا «مضاف». آن که مضاف است، نه رفع حدث مى کند و نه خبث و نجس مى شود به محض رسيدن نجاست به او اگر چه به قدر کرّ يا زيادتر باشد.و امّا مطلق، پس آن پاک مى کند هر چيزى را مگر آن که قابليّت پاک شدن را نداشته باشد، مثل ميته و نجس العين و شبه اينها.

زمين

دوّم: «زمين» و آن پاک مى کند کف پا و زير کفش را، خواه از چرم بوده باشد يا از چوب يا غير اينها، اگر به راه رفتن ازاله عين شود يا به ماليدنِ به زمين.و اقوى اختصاص اين حکم است به نجاست حاصله از زمين نه از خارج.

1 . با شروط مذکوره در محلّ خود.

2 . در نجاست عينيّه، يا به مماسّه بعد از زوال عين، و همچنين در حکميّه على الاظهر.و هرگاه پيش از راه رفتن و مانند آن، عين نجاست، زايل شود، به همين مسّ نمودن به زمين کفايت نمودن در تطهير، مشکل است، بلکه لابدّ است از زوال عين نجاست به مشى يا مسح، يعنى ماليدن به زمين. و همچنين است حکم نجاست غير جِرميّه اى که از اصل، عين ندارد، مثل بول و آب متنجّس که خشکيده باشد، به مشى و مسح پاک نمى شود.و فرقى نيست در زمين ما بين خاک و سنگ و غير اينها از چيزهايى که زمين گفته مى شود.و معتبر است پاک بودن زمين از عين نجاست و اين که تر نباشد به قسمى که رطوبت از آن، به کف پا تعدّى نمايد و اندک نَم داشتن، ضرر ندارد با صدق جفاف عرفاً اگر چه بهتر آن است که زمين خشک باشد.و پاک کردن زمين، کف دست و زانو و پشت پاى کسى [ را ] که به پشت پا يا به دو زانو يا به کف دستها راه برود، محل تأمل است. و همچنين هر چيزى که حفظ دست يا زانو به آن نمايد و تهِ عصاى کور، يا سرنيزه، [ يا ] آن که به عصا نصب مى نمايد، به زمين، پاک نمى شود.و آنچه از اطراف پا که حقيقت پشت پا است ليکن نزديک از کف پا و حواشى آن است که زمين به خودى خود او را فرا مى گيرد، زمين آن را پاک مى کند.

1 . به جهت عدم ثبوت مطهريّت درغير فرض به حسب نصوص و استنادفتاوى به همين نصوص غيرمطلقه؛پس عبرت به اطلاق فتاوى نيست و استصحاب نجاست درغيرفرض،محکَّم است.

2 . اظهر کفايت مماسّه است در حکميّه و عينيّه بعد از زوال عين، اگر چه صدق مشى و مسح ننمايد.

3 . و همچنين ما بين متّصل به زمين و منفصل از آن در مطهِّر «به کسر» على الاظهر.

4 . على الاحوط و همچنين از نجاست حکميّه،] و ] مبنى بر احتياط است نبودن رطوبت مسريه در زمين.

5 . اظهر آن است که پاک مى کند.و اجزاى ريزه که غالبا به غير از آب رفع نمى شود، برطرف کردن آنها واجب نيست؛ هم چنان که حکم در استنجاى به غير آب نيز اين است، و بهتر زايل نمودن آنها است؛ و همچنين چيزى از اجزاى زمين که در کف پا و زير کفش باقى مى ماند بعد از راه رفتن و مانند آن، ازاله آن لازم نيست، [ بلى [احتياط نمودن بهتر است.

آفتاب

سوّم: «آفتاب» است، و آن پاک مى کند زمين و عمارات و در و پنجره را اگر چه احوط، اقتصار بر خصوص زمين و بام و آنچه بر زمين قرار مى گيرد ـ مثل ايوان و نحوه ـ است.و فرق در اعيان نجاسات نيست؛ پس هر چه از مذکورات که عين نجاست در آن نباشد و آفتاب آن را به تابيدن بخشکاند، پاک مى شود.و همين که گفته شود: «محلّ به آفتاب خشک شد»، کفايت در تطهير مى کند هر چند وزيدن باد و گرمى هوا را در آن مدخليّت هم باشد. و بهتر آن است که چنان بخشکد که هيچ اثرى از رطوبت باقى نماند.و خشکيدن به گرمى آفتاب که بر نزديکى محلّ نجس تابيده باشد و همچنين آفتاب زمان ابرى که مانع از تابش آن باشد، کفايت نمى کند. و پس از آن که آفتاب، ظاهر زمين را بخشکاند، آنچه را که از باطن متّصل به ظاهر باشد و در اين تابش آفتاب بخشکد، پاک مى شود. و همچنين است حال در مثل ديوار و شبه آن.

1 . محل احتياط است، بلى لازم نيست ازاله لون و رايحه و لزوجت و نحو آن که فقط با آب و ابلغ از آن در ازاله، از بين مى رود؛ و همچنين است حال در استنجاى به غير آب.و بقاى اجزاى مطهِّر بعد از زوال عين نجاست به نحوى که در متعارف از مشى باقى ماند، ضرر ندارد على الاظهر؛ و احتياط خوب است.

2 . و همچنين حصير و بوريا را.

3 . يعنى رطوبت غير متعدّيه به ملاقى.و هرگاه باطن، متّصل به ظاهر نباشد، مثل پاره اى از ديوارها که «صندوقه» مى نامند، پس خشکيدن طرفى که آفتاب بر خود آن نتابيده لکن به واسطه تابيدن بر طرف ديگر، خشک شده، آن را پاک نمى کند.و منقولاتى که در اصل، از زمين بوده لکن بالفعل، نقل شده از آن ـ مثل کوزه و تسبيح و مهر و نگين ـ با آفتاب پاک نمى شود؛ و آنچه از زمين است و از آن شمرده مى شود چون ريگ و پاره سنگ و مانند اينها از هر چه قابل نقل باشد لکن بالفعل از زمين شمرده مى شود، به آفتاب پاک مى شود.

استحاله

چهارم: از مطهِّرات «استحاله» است. و آن عبارت است از اين که جسم نجسى برگردد به يکى از اشياى طاهره؛ پس هر نجسى که به سوختن، خاکستر يا دود و يا بخار شود، پاک مى شود، خواه آن نجس در اصل، نجس باشد، يا به سبب ملاقات با نجاسات نجس شده باشد.و بخارى که از چيز نجس برخيزد، پاک است اگر چه آن به سبب سوختن با آتش نباشد؛ و عرقى که از آن به هم رسد ـ يعنى عرق نجس يا متنجّس ـ نجس است. و همچنين است اجزاى دُهنيّه که از دود مجتمع مى شود، على الاحوط.و هرگاه خشت خامِ نجس، به پختن، آجر شود يا سنگِ نجس به پختن، آهک شود يا گچ شود، هيچ يک پاک نمى شود و بر نجاست خود باقى است.

1 . على الاحوط، و همچنين رعايت احتياط شود در تيمّم به مذکورات طاهره، به جمع بين تيمّم به آنها و به متأخّر از زمين.

انقلاب

و از جمله مطهِّرات، «انقلاب» است، مانند انقلابِ شراب به سرکه، در صورت عدم ملاقات با نجاست خارجيّه. و چون [ حال آن ] معلوم شد از بيانات سابقه در متن، در عداد مطهِّرات ذکر نشده است. و فرقى بين انقلابِ به نفس، يا به علاج به باقى بعد از انقلاب يا غير باقى از مايع يا جامد، نيست على الاظهر، چنانکه گذشت. و همچنين است طرح اجسام طاهره براى غير علاج از ساير اغراض، على الاظهر.و هر حيوانى که از نجس به هم رسد ـ مثل کرمى که از غايط انسان متولّد شود ـ پاک است؛ هم چنان که حيوانى که اصل او از خون و منى بوده، پاک است. و اگر آب نجس را حيوانى که حلال گوشت است بخورد و آن آب منقلب به بول يا عرق يا لعاب شود، پاک مى شود؛ هم چنان که اگر غذاى نجس بخورد و سرگين شود، پاک است.و از اين قبيل است، ميوه و سبزى و خيار و هندوانه و شبه اينها هرگاه به آبِ نجس به عمل آمده باشند، پس همه پاک است. وسگى که در نمک زار بيفتد و نمک شود، پاک مى شود.

ذهاب ثلثينِ آب انگور

پنجم: «ذهاب ثلثين»، يعنى آب انگورى که به جوش بيايد و دو ثلث آن برود ـ بنا بر نجاستِ آن ـ پاک مى شود، اگر چه طهارت، خالى از قوّت نيست وذهاب ثلثين مؤثِّر در حلّيت او است.

انتقال

ششم: «انتقال» است؛ پس هرگاه نجسِ اصلى يا عارضى در حيوانِ پاکى يا غير حيوان قرار گيرد، چه از اجزاى آن بشود يا نه، به سببِ انتقال، پاک مى شود، مثل خون

1 . گذشت اقوائيّتِ نجاست و مطهِّريّت تثليث، مثل محلّليّت آن. و گذشت احتياط در عصير تمرى و زبيبى، و گذشت حکم مطروح در آنها؛ و فرق در مطهِّريّتِ تخليل و محلليّتِ آن نيست بين خمر و عصير مغلىّ، على الاظهر.

2 . بلکه در صورت حصول جزئيّت براى منتَقلٌ اليه؛ و با شک در جزئيّت و انتساب محقّق آن، محکوم به نجاستِ مستصحبه است؛ و همچنين جارى است استصحاب در صورت قطع به اضافتين على الحقيقه و صورت شک در اضافتين، به خلاف صورت قطع به لاحقه و شکّ در سابقه. و صورت علم به عدم انتساب و جزئيّت ـ مثل خون زالو قبل از انتساب و جزئيّت ـ واضح است حکم آن.و در حال مکيدنِ پشه ـ مثلاً ـ اگر معلوم شود انتقال و عدم جزئيّت و نسبت محقّقِ آن، واجب الاجتناب است يقيناً، نه از روى احتياط؛ و اگر شکّ در انتقال شود، پاک است؛ و اگر شکّ در اضافه لاحقه شود با قطع به اضافه سابقه، يا شکّ در آن با عرفيّت اضافه، مستصحب النجاسه است، چنانچه گذشت؛ بلکه در مثل خون پشه و برغوث، اظهر طهارت است در غير صورت علم به بقاى اضافه سابقه و به عدمِ اضافه لاحقه؛ و ميزان در اضافه، صدق عرفى است.نجسى که کک يا پشه، بمکد و از آن محسوب گردد و به او نسبت داده شود. و اگر پس از انتقال، نسبت داده نشود به آنچه در او قرار گرفته ـ مانند خونى که زالو به مکيدن از بدن انسان مى کشد که آن را «خون زالو» نمى گويند ـ در اين حال نجس است.و همچنين لازم است احتياط از خون پشه در حال مکيدن از بدن انسان، و همچنين نجس است هرگاه شک در نسبت حاصل شود اگر مکيدن مساوق با انتقال به بدن پشه نباشد.

اسلام

هفتم: «اسلام آوردن کافر» است، پس او را پاک مى کند، و فرقى در اقسام کفّار نيست اگر چه «مرتدّ فطرى» باشد على الاقوى.و «اسلام» پاک مى کند مو و ناخن و آب دهن و شير و ساير رطوبات فضليّه صاحب خود را؛ بلکه بدن هرگاه متنجّس باشد قبل از اسلام و زوال عين شده باشد، از طرف نجاست حکميّه هم پاک است، على الاقوى.و آنچه قبل از اسلام، با رطوبت ملاقات نموده هر چند جامه هاى بدنش باشد، به اسلام آوردن، پاک نمى شود؛ و در جامه بدنش، احوط اجتناب است.

تبعيّت

1 . يا مِلّى در زمان عدم قبول توبه او و حتمى بودن کشتن او.

2 . و اظهر طهارت است.

هشتم: تبعيّت است، مانند تبعيّت طفلى که پدر يا جدّ يا مادر او اختيار اسلام نموده باشد، پس آن طفل نيز پاک مى شود و همچنين پاک مى شود طفلى که او را مسلمى اسير کرده باشد و پدر يا مادر يا يکى از اجداد و جدّاتش با او نباشد؛ و اگر يکى از آنها با او باشد، حکم به طهارت او نمى شود على اشکالٍ.و اقوى عدم جريان تبعيّت است، در کنار چاهى که آب آن به تغيير، نجس شده باشد بعد از پاک شدن آب چاه.و ظرف شراب پس از سرکه شدن آن، بالتبع پاک مى شود. و نيز پاک مى شود دستِ غسل دهنده ميت؛ و در غير آن ـ از تخته و ساير آلات ـ اشکال است اگر چه طهارت خصوص تخته و خرقه که ستر عورت به آن مى شود، بعيد نيست.

زوال عين نجاست از ظاهر حيوان و باطن انسان

نهم: «زوال عين نجاست» با احتمال طهارت ولو بعيداً على الاحوط از بدن حيوان صامت زنده مطلقا، و خصوص باطن انسان، چون سوراخ بينى و فضاى دهن و مانند اينها، اگر چه زوال عين کافى است، على الاقوى.

غيبت

دهم: «غيبت»، پس هرگاه بعد از يقين به نجاستِ بدن انسانى، يا نجاست رخت، يا فرش يا ظرف، يا ساير چيزهاى متعلقه به او، [ آن شخص ] غايب شود و احتمال اين برود که پس از غيبت، آن نجس را پاک کرده باشد، حکم به طهارت آن مى شود، خواه آن شخص، بى مبالات در امر دين باشد، يا نه؛ لکن احوط، اعتبار علم به نجاست و

1 . اقوائيّت، محلّ تامّل است. و از قبيل طهارت به تبعيّت است، طهارت آلات معموله در طبخ عصير تا بعد از تثليث، و اطراف داخل چاه پس از پاک شدن آب آن، و آنچه براى تخليل، طرح در خمر يا آب انگور يا خرما مى شود.

2 . اظهر اطلاق طهارت است.

3 . اظهر عدم وجوب اين دو احتياط است. صدور استعمال از او است بر وجهى که علامت طهارت بشود. ولکن حکم غيبت، در تاريکى و کورى و غايب شدن شخص از رختها و توابع خود، جارى نيست؛ بلى هرگاه فروش يا ظروف او، از توابع شخص ديگر هم محسوب شود، در چنين وقتى، به غيبت از آن شخص، حکم به طهارت مى شود. و از اين باب است، فروش و ظروفى که در تصرف زن و خدمتکار است؛ پس بعد از غيبت ايشان و احتمال تطهير، حکم به طهارت مى شود.

استنجا به سنگ و پارچه

يازدهم: «سنگ و کهنه استنجا» است و نحو آن، و تفصيل آن در استنجاى مخرج غايط، خواهد آمد.

استبرا

دوازدهم: «استبرا»، يعنى به خَرطات براى بول و به بول براى منى، و به آن، حکم به طهارت رطوبت مشتبه به بول و منى مى شود و اگر استبرا نکرده، نجس است.

جدا شدن غساله

سيزدهم: «جدا شدن غساله» و آن پاک کننده است رطوبتى را که باقى مى ماند در محلّ بعد از فشردن، بنا بر قول به نجاست غساله.

بيرون آمدن خون از مذبوح

چهاردهم: «بيرون آمدن خون از محل ذبح کردن حيوان يا محل نحر نمودن شتر به قدرى که متعارف از آن رفته باشد»؛ و به آن، حکم به طهارت خون باقى مانده مى شود

1 . يا به فشار دادن، بنابر عدم وجوب عصر، مگر مقدّمتاً براى انفصال غساله.

2 . چنانکه موافق احتياط است.

در حيوان مأکول اللحم؛ و در حيوان غيرمأکول اللحم، اقوى اجتناب است.

استبراى جلاّل

پانزدهم: استبراى حيوان جلاّل که در اصل، حلال گوشت باشد؛ پس همين که از نجاست خوردن، زمانى گذشت و آن را نجاست خوار نگفتند، بول و فضله اش پاک است با گذشتن مدتى که در اخبار از براى استبراى هر يک از حيوان هاى نجاست خوار وارد شده است، على الاحوط.

1 . اقوائيّت، محل تامّل است و همچنين در جزء غير مأکول از مأکول اللحم، اگر چه اظهر در اخير، طهارت است.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

فصل پنجم : احکام وضو

No image

فصل ششم : احکام غسـل

No image

1 . حیض

No image

2 . نفاس و احکام آن

No image

3 . استحاضه و احکام آن

پر بازدیدترین ها

No image

1 . حیض

No image

2 . نفاس و احکام آن

No image

2. کیفیّت تیمّم

Powered by TayaCMS