فصل سوم : حیات و مرگ

فصل سوم : حیات و مرگ

فصل سوم : حيات و مرگ

گفتار اوّل: حيات و مرگ از نظر قرآن کريم و روايات

قرآن کريم در آيات بسيارى از دو پديده حيات و مرگ که عجيب ترين پديده هاى عالم آفرينش است, سخن به ميان آورده است, از جمله اين که:حيات و مرگ به دست خدا است(1), و او است که جان مى دهد و جان مى گيرد(2). در منطق قرآن حيات مطلقاً فيضى است عالى و بالاتر از افق جسم محسوس, اين فيض روى هر حساب و قانونى که برسد, از افقى عالى تر از جسم محسوس سرچشمه گرفته, لذا تطورات حيات, تطورات ايجاد, تکوين,خلق و تکميل است.(3)

ييکى از مشخصات حيات که در محدوده علوم تجربى نيست و نظريات تکاملى هرگز درباره آن سخن نگفته اند, وجود روح در موجودات زنده است. هم چنان که پيش از اين نيز وعده داديم, در گفتارى مجزا نظريات دانشمندان, فلاسفه و پزشکان قديم را درباره روح انسانى مورد بررسى قرار خواهيم داد و مشکل رابطه روح و بدن را در فلسفه يونان و فلسفه اسلامى و فلسفه غرب مطرح و تصوير صحيحى از نوع رابطه بين روح و بدن ارائه خواهيم کرد.

از آيات و روايات استفاده مى شود که حيات در انسان با نفخ روح آغاز و مرگ با جدا شدن روح از بدن واقع مى شود.

قرآن کريم قانون عمومى مرگ را در آيات متعدد مورد بحث قرار داده است و مى فرمايد:

کل نفس ذائقة الموت …;

هر انسانى طعم مرگ را مى چشد.(4)

مرگ از نظر قرآن کريم امرى وجودى و انتقال و عبور از جهانى به جهان ديگر است, لذا در بسيارى از آيات قرآن از (مرگ) تعبير به (توّفى) شده که به معنى بازگرفتن و دريافت روح از تن به وسيله فرشتگان است; روحى که اساسى ترين بخش وجود انسان را تشکيل مى دهد و شخصيت واقعى انسان محسوب مى شود.

خداوند سبحان مى فرمايد:

اللّه يتوفى الانفس حين موتها والّتى لم تَمُتْ فى منامها, فيمسک الّتى قضى عليها الموت ويرسل الاخرى الى اجلٍ مسمّى انّ فى ذلک لايات لقوم يتفکرون;(5)

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى کند و ارواحى را که نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد, سپس ارواح کسانى را که فرمان مرگ آن ها را صادر کرده نگه مى دارد و ارواح ديگرى را (که بايد زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمد معينى, در اين امر نشانه هاى روشنى است براى کسانى که تفکر مى کنند.

از اين آيه شريفه استفاده مى شود خواب چهره کم رنگى از مرگ است, زيرا رابطه روح و جسم در هنگام خواب به حداقل مى رسد و بسيارى از پيوندهاى روح و جسم قطع مى شود.

دانشمندان درباره اين که حقيقت خواب چيست و چه مى شود که انسان به خواب مى رود, نظريات مختلفى ارائه کرده اند:

برخى خواب را نتيجه انتقال قسمت عمده خون از مغز به ساير قسمت هاى بدن مى دانند و به اين ترتيب براى آن علل فيزيکى قائل اند.

برخى ديگر عقيده دارند فعاليت هاى زياد جسمانى سبب جمع شدن مواد سمى مخصوصى در بدن مى شود و همين امر روى سيستم سلسله اعصاب اثر مى گذارد و حالت خواب به انسان دست مى دهد و اين حالت ادامه دارد تا اين سموم تجزيه و جذب بدن گردد. به اين ترتيب عامل شيميايى براى آن قائل شده اند.

عده اى ديگر از دانشمندان, خواب را بر اثر يک عامل عصبى مى دانند و مى گويند: دستگاه فعال عصبى مخصوصى که در درون مغز انسان است و مبدأ حرکات مستمر اعضا مى باشد, بر اثر خستگى زياد از کار مى افتد و خاموش مى شود.

ولى هيچ يک از اين نظريات نتوانسته است پاسخ قانع کننده اى به مسئله خواب بدهد, گرچه تأثير عوامل فوق را به طور اجمال نمى توان انکار کرد. اما قرآن کريم در آيه فوق دقيق ترين تفسير را براى مسئله خواب بيان کرده و خواب را پيش از آن که يک پديده مادى و جسمانى بداند, يک پديده روحانى مى شمارد و مى گويد: خواب نوعى قبض روح و جدايى روح از بدن است, اما نه جدايى کامل. به اين ترتيب هنگام خواب, به فرمان خداوند پرتو روح از بدن برچيده مى شود و جز شعاع کم رنگى از آن بر بدن نمى تابد, دستگاه درک و شعور از کار مى افتد و انسان از حس و حرکت باز مى ماند, هر چند قسمتى از فعاليت هايى که براى ادامه حيات او ضرورت دارد, مانند ضربان قلب, گردش خون,فعاليت دستگاه تنفس و تغذيه, ادامه مى يابد.

هم چنين از اين آيه شريفه استفاده مى شود که انسان ترکيبى از روح و بدن است و روح گوهرى است که ملاک شخصيت واقعى انسان است. جاودانگى انسان به واسطه جاودانگى او است و ارتباط آن با بدن مايه حيات بدن است, از نظر مقام و مرتبه وجودى روح در افقى مافوق افق ماده قرار گرفته است. روح هرچند محصول تکامل جوهرى طبيعت است, اما طبيعت وقتى در اثر تکامل جوهرى به روح تبديل مى شود, افق وجوديش و مقام و مرتبه واقعيش عوض مى شود و در سطح بالاترى قرار مى گيرد; يعنى از جنس عالمى ديگر مى شود که عالم ماوراى طبيعت است و خداوند به هنگام مرگ, رابطه روح و بدن را قطع مى کند و روح را به نشئه اى که از سنخ و نشئه روح است منتقل مى سازد; به تعبير ديگر, در هنگام مرگ, آن حقيقت مافوق مادى بازستانده و تحويل گرفته مى شود و روح به عالم ارواح منتقل مى گردد.

در حديثى از امام باقرùََ مى خوانيم:

ما من احد ينام الاّ عرجت نفسه الى السماء و بقيت روحه فى بدنه و صار بينهما سبب کشعاع الشمس, فان اذن اللّه فى قبض الروح اجابت الروح النفس و ان اذن اللّه فى ردّ الروح اجابت النفس الروح, فهو قوله سبحانه: (اللّه يتوفى الانفس حين موتها …);(6) و (7)

هر کس مى خوابد, نفس او به آسمان صعود مى کند و روح در بدنش مى ماند و در ميان اين دو ارتباطى هم چون پرتو آفتاب است. هرگاه خداوند فرمان قبض روح آدمى را صادر کند, روح دعوت نفس را اجابت مى کند و به سوى او پرواز مى کند و هنگامى که خداوند اجازه بازگشت روح را بدهد, نفس دعوت روح را اجابت مى کند و به بدن باز مى گردد و اين است معنى سخن خداوند سبحان که مى فرمايد: (اللّه يتوفى الانفس حين موتها …).

و در حديث ديگرى از آن حضرت چنين مى خوانيم:

اذا قمت بالليل من منامک فقل: الحمدللّه الذى رَدَّ عَلَيَّ روحى لاحمده واعبده;(8)

هنگامى که در شب از خواب بر مى خيزى, بگو: حمد خدايى را که روح مرا به من بازگرداند تا او را حمد و سپاس گويم و عبادت کنم.

در (علل الشرايع) از امام صادقùََ نقل شده است:

انسان از دو شأن دنيا و آخرت خلق شده است. هنگامى که خداوند اين دو شأن را با هم گردآورد, حيات انسان در زمين مستقر مى گردد, زيرا حيات از شأن آسمان به شأن دنيا نزول کرده است و هنگامى که خداوند بين آن دو شأن مفارقت ايجاد کند, آن مفارقت مرگ است و در آن حال, شأن آخرت به آسمان بازخواهد گشت. بنابراين, حيات در زمين است و مرگ در آسمان و اين بدين خاطر است که در هنگام مرگ بين روح و جسد جدايى حاصل مى شود و روح به قدس اولى بازگردانده مى شود و جسد در همان زمين باقى مى ماند, زيرا که از شأن دنيا است.(9)

بنابراين از مطالب عنوان شده استفاده مى شود که مرگ از نظر قرآن کريم و روايات, خروج از نشئه دنيا و ورود به نشئه آخرت است و روز مرگ, روز بازگشت به خدا و سوق به سوى او است(10) و روح با مرگ جسد را ترک کرده, به عالم ارواح منتقل مى شود.

گفتار دوم: مراحل حيات

حيات انسانى که فقدان آن مرگ ناميده مى شود, داراى مراحلى است:

مرحله اوّل: حياتى است که انسان در حال بيدارى از آن بهره مند است که مشتمل بر حس, حرکت و شعور است.

مرحله دوم: حيات جسدى است که همان حيات در حال خواب است. خواب نيز مراتبى دارد; مراتب ابتدايى خواب تا حدودى با بيدارى, حس و حرکت توأم است, ولى وقتى انسان کاملاً به خواب رود, فاقد حرکت و شعور خواهد بود.

مرحله سوم: حيات عضوى است که همان باقى ماندن حيات در بعضى از اعضاى بدن پس از مرگ انسان است و آن زمانى است که مراکز عالى مغز از بين رفته است, گرچه قلب با کمک وسايل فنى پزشکى به کار خود ادامه مى دهد. کلمه حيات در اين جا بر انسان اطلاق نمى شود, بلکه بر آن اعضايى از بدن که هنوز زنده هستند مثل قلب, کبد, کليه ها و ساير اعضا, جز مغز اطلاق مى شود. حيات عضوى مدت محدودى دارد که بيش از دو هفته ادامه نخواهد يافت. در طول اين مدت اعضاى مذکور به همان نحوى که خود شخص تغذيه مى شد, تغذيه مى شوند و اين مقدار از حيات براى موفقيت آميز بودن پيوند عضو ضرورت دارد.

مرحله چهارم: حيات بافتى (Tisscoe's Life) است که در سلول هاى بدن انسان موجود است.

مرحله پنجم: حيات سلولى (Cellular Life) است که در آزمايشگاه ها, يک سلول يا بيش تر را در ظروف شيشه اى نگه مى دارند و با مايعات معينى اين سلول يا سلول ها را تغذيه مى کنند. معمولاً نگه دارى آن ها به منظور انجام تحقيقات آزمايشگاهى صورت مى گيرد.

اين مراحل با يک سلول که همان تخمک بارور شده است, آغاز مى شود, سپس با تقسيم و تکثير آن سلول, حيات بافتى به وجود مى آيد. سپس بسيارى از اعضاى بدن, مانند قلب شکل مى گيرد و حيات عضوى ايجاد مى شود و اين حيات تا قبل از زمان دميده شدن روح است. پس از آن, جنين بر حسب زمان خواب و بيداريش از حيات جسدى و حيات انسانى برخوردار مى شود.

برعکس, زمانى که انسان مى ميرد, ابتدا از حيات انسانيِ در حال بيدارى, محروم مى شود, پس از آن حيات جسدى پايان مى يابد و سپس حيات عضوى و بافتى و در نهايت نيز سلول ها مى ميرند.

گفتار سوم: مرگ انسان و مرگ اعضا

از آن چه گذشت, روشن شد که پس از مرگ انسان, مراتبى از حيات به نام حيات عضوى در اعضاى بدن او باقى مى ماند که به تدريج زايل مى گردد و با محروميت از اکسيژن, مدت بقاى حيات اعضا مختلف است. پزشکان نهايت کوشش خود را به کار مى گيرند تا اين اعضا بيش ترين زمان ممکن زنده بمانند و با فراهم شدن مقدمات, عمل پيوند عضو با موفقيت انجام شود و گيرنده عضو بتواند سلامت خود را بازيابد; يا اين که حتى بتوان با حفاظت اين اعضا در محفظه هاى خاص, آن ها را ذخيره کرد و بانک اعضا فراهم نمود تا در مواقع لزوم, آن ها را به بدن انسان هاى بيمارى که نيازمند به اين اعضا هستند, پيوند زد. نکته مهم اين است که در مرحله حيات عضوى عمليات مرگ به نقطه اى رسيده است که با کمک وسايل جديد پزشکى هم نمى توان مرگ را متوقف کرد و اين که عضوى از اعضاى بدن و يا مجموعه اى از سلول ها زنده هستند به اين معنا نيست که خود شخص زنده است.(11)

به منظور روشن شدن موضوع و تدريجى بودن مرگ اعضا به نمونه هايى اشاره مى کنيم:

اگر سرِ لاک پشتى را از تنش جدا کنيم, قاعدتاً آن لاک پشت و اعضاى آن را مرده مى پنداريم. با وجود اين, اگر قلب چنين لاک پشتى از بدنش بيرون آورده شود و در داخل محلول رقيقى از نمک طعام به وسيله قلابى آويزان گردد, اين قلب هنوز تا مدت زيادى به تپش خود ادامه خواهد داد و تا زمانى که اين قلب مى تپد ما بايد آن را زنده بدانيم. بنابراين, بايد بين زندگى و مرگ انسان و زندگى و مرگ اعضاى بدن او تفاوت مشخصى قائل شويم.

نمونه ديگر, با اين که دوره زندگى طبيعى براى يک مرغ در حدود سه تا هفت سال است, ولى فيزيولوژيست معروف دکتر الکسيس کارل(12) توانست قلب جنين جوجه را تا بيست سال در آزمايشگاه زنده نگه دارد. به اين منظور وى غذاى مورد احتياج بافت را فراهم و محصولات زايد را از جوار آن خارج کرد و حرارت و رطوبت محيط را در شرايط مطلوب تنظيم نمود.(13)

با توجه به اين نمونه ها و نمونه هاى ديگر, اين نتيجه حاصل مى شود که وقتى انسان بر اثر مرگ آنى, مانند ضربه مغزى دفعتاً بميرد, در اين صورت گرچه خودش از بين رفته, امّا هنوز ساير اعضاى بدنش زنده اند هر چند که همانند سابق قادر به هم کارى با ديگر اعضا براى ادامه حيات شخص مصدوم نيستند, زيرا حيات کامل شخص به سلامت و هم بستگى کارى بين کليه ارگان ها وابسته است و اگر کار يکى از ارگان ها مختل شود, ادامه اعمال ارگان هاى ديگر ميسّر نيست و ادامه حيات قطع مى شود; به عبارت ديگر, زندگى و جان آدمى در نتيجه جمع ساده حيات مستقل بيولوژيکى اعضا به صورت جداگانه پيدا نمى شود, بلکه حيات انسان در نتيجه انجام وظيفه هم آهنگ سيستم هاى مختلف بدن پديد مى آيد.

پيش از اين دانستيم که مرگ يک پديده تدريجى است که سازمان بدن را به هم مى زند و هر يک از اجزاى بدن و اعضا به تدريج و در زمان هاى متفاوت دچار فنا و فساد مى گردند. در مرگ هاى آنى آثار مرگ به ترتيب از اعضا و دستگاه هاى مهم و کامل تر شروع به پيش رفت کرده و کم کم به طرف نسوج تشکيل دهنده آن ها وبالاخره سلول هاى مربوط پيش مى رود و اين پيش رفت مرگ يا انهدام آثار حيات از بدن به درجه حساسيت آن عضو نسبت به محروميت از اکسيژن بستگى دارد و هرچه اعضا و دستگاه هاى مهم, وظايف حياتى مهم تر و حساس ترى را برعهده داشته باشند, اوّلين عضو محکوم به مرگ به شمار مى روند.

بنابراين, هرگاه در بيمارى, موازين تجديد حيات اجرا نگردد, قسمت هاى عالى مغز حداکثر ظرف مدت چهار دقيقه پس از قطع جريان اکسيژن دچار مرگ بيولوژيک شده و براى هميشه از بين مى رود و پس از آن قلب و ريه زودتر از ساير اعضا از کار مى افتند و سپس کبد و کليه و ساير اعضاى مهم ديگر از کار افتاده و در نهايت اعضا و نسوج دستگاه ها به مرور زمان مى ميرند. امّا در صورتى که پزشکان با کمى تأخير و پس از مرگ مغز, موازين تجديد حيات را اجرا کنند و از بين رفتن مرکز تنفس را با دستگاه اسپيراتور جبران کنند, قلب خود به خود مى زند و ساير ارگان ها و اندام ها سلامت خود را حفظ مى کنند. در اين وضعيت همه اعضا به جز مغز براى پيوند آمادگى دارند; به عبارت ديگر, در اين هنگام يک بانک پيوند اعضا در اختيار داريم و از لحاظ وجودى, ديگر تمايزى بين پيکر آن شخص و يک گياه وجود ندارد و اين پيکر تنها از زندگى نباتى برخوردار است. بنابراين, بايد در تعريف حيات و زندگى براى مغز يک نقش برتر استثنايى قائل شد و وجود مغز و فرامين آن را براى هم آهنگ کردن کار سيستم هاى مختلف و ديگر اعضاى بدن ضرورى دانست و در صورت مسلّم شدن مرگ مغز, مى توان سلامت

ساير اعضا و ارگان ها را ناديده گرفت و آن را برابر با مرگ انسان دانست.

------------------

پاورقيها:

(1)(الذى خلق الموت والحيوة) (ملک (67) آيه 2).

(2)(ربّى الذى يحيى ويميت) (بقره (2) آيه 258).

(3)مرتضى مطهرى, مقالات فلسفى, ج1, مقاله (قرآن و حيات), ص50 و 51.

(4)ر.ک: انبياء (21) آيه 35; آل عمران (3) آيه 185 و عنکبوت (29) آيه 57.

(5)زمر(39) آيه 42.

(6)محمدباقر مجلسى, بحارالانوار, ج58, ص27.

(7)زمر (39) آيه 42.

(8)محمدباقر مجلسى, همان, ج73, ص204.

(9)سيدمحمد حسين طباطبائى, حيات پس از مرگ, ص13 و 14.

(10)(والتفّت الساق بالساق * الى ربّک يومئذٍ المساق) (قيامت (75) آيات 29 و 30).

(11)مجله مجمع الفقه الاسلامى, دوره سوم, شماره3, ص579.

(12) Alexis Carel.

(13)احمد صبور اردوبادى, ماده و حيات, ص27.

Powered by TayaCMS