فصل چهارم : دیه جنایت بر اطراف

فصل چهارم : دیه جنایت بر اطراف

فصل چهارم : ديه جنايت بر اطراف

و درآن مقاصدى است:

1. ديه اعضا

هرچه در آن تقديرى نباشد، در آن ارش و حکومت است و در آن، مملوک، اصل است براى آزاد. و در مقدّر، آزاد اصل است براى مملوک به ترتيبى که ذکر مى شود إن شاء اللّه .

آن چه در آن ديه مقدّر شده است و 18 چيز از اعيان، در آنها تقدير، ثابت و مشهور است:

1. مو

اول. شَعر (مو) است. در ازاله موى سر از مرد، بزرگ يا کوچک، کثيف يا خفيف باشد، تمامِ ديه است اگر نرويد. و همچنين در ازاله موى لحيه تمام ديه است اگر نرويد.

روييدن تمام يا بعض مو

و اگر روييد موى لحيه، اظهر و احوط ثلث ديه است. و در موى سر اگر روييد، ضمانِ ارش اظهر است. و در روييدن بعض، نسبت به ديه روييدنِ تمام، لحاظ مى شود در مقدّر، و در غير آن که ارش ثابت است خودش بعض متعين به بعض متعين در تمام، پس در آن چه نرويَد نسبت نروييدنِ تمام ملحوظ است، و در آن چه مى رويد نسبت روييدن تمام که ثلث دارد در آن چه روييده است ملحوظ مى شود در لحيه؛ و در سر آن چه روييد ارش آن بعض ارش روييدن همه را دارد.

اعتبار به قول خبره در رويش مو

اظهر اعتبار قول اهل خبره است که زايل عود مى کند يا نه؛ و کفايت تأخير تا ظهور حال يا تمام يک سال است. و بعد از يک سال يا قول اهل خبره، اگر روييد، اظهر استرداد زايد بر ارش است در روييدن تمام يا بعض نسبت به آن چه روييده است.

ديه موى سر زن

در موى سر زن تمام ديه او است. و اگر روييد مهر المثل ثابت است، اگر چه از مهرالسنه زايد باشد مهر نساى زن، لکن از ديه زن، زايد ملغى است.

ازاله موى ابرو

در ازاله موى دو ابرو با هم، نصف ديه است که 500 دينار باشد؛ و در هر يک از آنها250 دينار ـ ربع ديه ـ است در صورتى که عود ننمايد، وگر نه ارش است، چنان چه در موى سر گذشت. و در بعض ابرو نسبت به تمام از حيث مساحت تعيين مى شود از آن چه مقدّر در تمام است ـ مثل سر و لحيه ـ در صورت عدم عود؛ و اگر عود کرد محل ارش است، و همان بعض که روييد، ارش آن تعيين مى شود، و مساحت در اين صورت اعتبار ندارد؛ حتى اگر تمام ازاله نشد و بعض عود کرد، در اين بعض، مساحت معتبر نيست، بلکه تفاوت قيمت درخصوص اين بعض، ملحوظ مى شود.

ديه ازاله پلک چشم

در موهاى پلک هاى چشم ها که «اَهداب» است، ارش ثابت است نه تقدير بنا بر اظهر؛ و عود و عدم، در عدم تقدير فرق ندارد، اگر چه ارش ها در عود و عدم، و بعض و تمام، مختلف مى شود. و در حال اجتماع پلک و مو، براى مو که تابع است حکمى نيست.

موى دست و بازو و ساق

و هم چنين موهاى ديگر غير مذکورات مثل موى دست و بازو و ساق در حال اجتماع، تابع خود آنها است يا تابع پوست آنها است، و در حال انفراد (در قلع و نحو آن) در آنها ارش ثابت است، عود بنمايد يا نه؛ و تقديرى در آنها نيست. و در لحيه خنثاى مشکل، ارش است. و در آزاد هم خالى از وجه نيست.

لحيه خنثى و زن

و در لحيه زن (از کنيز و آزاد) تردد است به جهت بُعد نقص قيمت مملوک به ازاله آن از آنها، بلکه محتمل است زيادتى قيمت به ازاله آنها، و در اين صورت عدم ثبوت ارش اظهر است.

حلق عانه

و در حلق شعر عانه از زن آزاد يا مملوک، ارش است مگر آن که سبب زيادتى قيمت يا عدم نقص قيمت باشد، که ضامن نيست اگرچه نرويد، اگر چه ساير احکام عيب ثابت باشد.و در حلق معتاد اگر چه راجع به سر و لحيه باشد و بعد برويد چيزى نيست، مگر با خصوصياتى که بر تقدير مملوکيت، نقص قيمت در آن حاصل است که مقدّر يا ارش ثابت است، يا آن که ايذا باشد که تکليفا حرام است.

2. چشم

دوم. در چشم ها با هم تمام ديه است و در هر يک نصف ديه ثابت است. و فرقى بين چشم سالم و معيوب نيست مادام که بينايى باقى است، وگر نه ثبوت ارش خالى از وجه نيست.

ديه پلکها

در چهار پلک چشم ها تمام ديه است. و در ديه هر يک از چهار، خلاف است، توزيع تمام ديه على السويّه مقتضاى قاعده است؛ و لکن مشهور، اختلاف در توزيع است يعنى نصف در اسفل و ثلث در اعلى و ساقط مى شود سدس يعنى در جنايت دو نفر يا يکى به تعاقب و دفع ديه مقدّم؛ و مستند وارد در اشتر شدن است يعنى اصابت مخصوصه به کنار پلک چشم که محل روييدن مژه است، و حکم ازاله جَفن را از آن فهميدن بى شائبه اشکال نيست؛ و ممکن است تعدّى از بى فايده بودن پلک، به ازاله آن نموده باشند، و اين تعدى موافق اولويّت است، چنان چه در اصل، اين حکم مشهور باشد تا ضعفى ـ به حسب صناعت ـ در سند، جبران شود، يا عمل به روايت شود در جهت مشهوره، يا شهرت، کاشفيت از مدرک خاص داشته باشد؛ و احوط صلح است در دو جَفن اعلى بين ثلث و نصف؛ و در جنايت بر بعض، به حساب ديه جميع، نسبت ديه بعض، معلوم مى شود.

عدم تداخل در کندن اجفان و چشم ها

و در صورتى که اجفان و چشم ها قلع شوند، تداخل در ديه آنها نيست. و وجود اهداب در کمال ديه اجفان معتبر نيست. و ابصار هم شرط ديه اجفان نيست، پس در اعمى هم ديه دارد.

اجفان بى اثر

و محتمل است در اجفان مقلوبه يابسه که بى فايده است در ستر چشم که ارش ثابت باشد نه ديه مقدّره.

ديه چشم صحيح اعور

در چشم صحيح اعور يک چشمى، تمام ديه است اگر چشم ديگر به حسب خلقت يا به سبب آفتى از غير مخلوق يا غير مضمونه، صحيح نباشد؛ پس اگر در قصاص قلع شده باشد يا فاسد شده باشد و يا مستحِقّ ديه آن شده باشد از ضامن چشم سالم يا غير او، پس در چشم سالم، نصف ديه است، مثل يک چشم از غير اعور.

ديه چشم فاسد اعور

و چشم فاسد اعور اگر منخسف شد به فعل کسى، در آن ثلث ديه چشم سالم است، چه آن که عور خلقتى بوده يا به سبب آفت يا جنايتى ديگر؛ و اظهر عدم فرق بين خسف قائمه و قلع آن و نحو اينها است.

3. بينى

سوم. در بينى ديه کامله است اگر تماما ازاله شود، يا مارِن (که عبارت از منخرين و حاجز تا قصبه انف است، يعنى نرمى آن که سر آن تا قصبه آن است) قطع شود. و در قصبه آن اگر به جنايت ديگر ازاله شود ارش است.

شکسته شدن بينى

و مثل قطع است در حکم، اگر شکسته شد بينى تا حدّى که فاسد و بى فايده شد. و اگر مجبور شد بينى شکسته شده بدون عيب، پس در آن صد دينار است بنا بر اظهر.

سوراخ کردن بينى

و در سوراخ کردن منخرين و حاجز با تيرى و مثل آن، ثلث ديه بينى است. و هم چنين در خَرم آن که عبارت از شقّ حاجز است و تقطيع آن. و در صورت نفوذ و خَرم اگر مجبور شد بدون عيب، احوط اداى خمس ديه بينى (که دويست دينار است) مى باشد.

وارد شدن چاقو و امثال آن به نرمى بينى

و اگر نافذه نفوذ کرد در يکى از دو نرمى بينى، که يکى از منخرين باشد تا حاجز، پس عُشر ديه که صد دينار است در صورت مجبور شدن، و سدس ديه در صورت عدم صلاح فرموده شده؛ و پنجاه دينار روايت شده بدون تفصيل مذکور؛ و احوط اکثر از ارش و مذکور است با رعايت تفصيل.

مشلول کردن بينى

در مشلول کردن بينى دو ثلث ديه بينى است.

استيصال روثه

در استيصال «روثه» نصف ديه است، و در معنى آن خلاف است (در منسوب به اصحاب و لغويّين) از اين که حاجز بين دو منخر است يا سر مارن که محل تقاطر رعاف از بينى است، و بيش از اين در هيچ کدام نقل نشده؛ احوط تأديه نصف است در هر کدام.

قطع منخر و حاجز

و در يکى از دو منخر ثلث ديه است بنا بر احوط به لحاظ اقتضاى جمع بين ديه چهار جزء (که منخرين و حاجز و ارنبه باشد) زيادتى بر ديه مجموع را؛ لذا مسأله از اشکال، و احتياط به رعايت مذکور در اجزا، خارج نيست. در قطع يک منخر با حاجز، نصف براى حاجز و ثلث براى يک منخر موافق احتياط متقدم است؛ و اگر مستلزم جنايت ديگرى است زياد مى شود ديه آن، چنان چه مستلزم قطع ارنبه يعنى يک نصف آن مى شود؛ و در ايجاب نصف براى آن، اشکال است. و بر تقدير عدم صدق مگر به قطع ارنبه در هر دو طرف بينى، پس در قطع يک طرف، ارش است و اشکال و احتياط متقدّم جارى است. و قطع بعض منخر يا بعض حاجز، جزئى مقيس به ديه تمام آن به حسب مساحت تعيين مى شود، مثل نصف ديه آن که ثلث باشد.

وارد شدن ضربه به بينى

و اگر بينى را با ضرب و نحو آن متغيّر کرد يا از استقامت خارج شد بدون عيب ديگر، أرش آن تعيين مى شود که با صلاح و سلامت بَعد و عدم آن مختلف مى شود. و قطع آن بعد از اعوجاج و قبل از سلامت، موجب ديه کامله است چه از جانى اول باشد يا غير او مثل صورتى که به حسب خلقت معوج بوده است در ايجاب جنايت دوم تمام ديه را.

سوراخ نمودن بينى

اگر احداث فرجه بين دو منخر کرد ارش ثابت است، با تفاوت آن در صورت بقاى فرجه يا التيام و انسداد آن.

قطع بينى و باقى مانده پوست

اگر بينى را قطع کرد غير پوست آن را، پس اگر ممکن نبود وصل پوست به محل، ديه کامله براى مجموع از مباشرت و تسبيب يا تسبيب ها ثابت است؛ و اگر وصل کرد و ملتحم شد، امر داير بين ديه کامله و ارش است، و اول احوط است.

4. گوش

چهارم. در دو گوش اگر استيصال بشود، تمام ديه است؛ و در يکى از آنها نصف ديه است؛ و در بعض گوش به حساب مقدّر در تمام است؛ پس در قطع نصف يکى نصف ديه يکى است؛ و در خصوص شحمه آن (که نرمى آن است) ثلث ديه گوش است.

پاره نمودن گوش

و در شقّ گوش که عبارت از خَرم آن است ثلث ديه گوش است؛ پس قطع نرمى با شکافتن گوش در ديه مساوى است. و در شکافتن خصوص نرمى گوش اظهر ثبوت ارش است. و هم چنين خَرم گوش اگر منتهى به التيام و سلامت شد، در آن ارش است بنا بر اظهر. و فرقى در ديه گوش بين گوش شنوا و غير او نيست.

پيدايش موضحه يا افساد پرده گوش

اگر با زدن و نحو آن، گوش خشک و منقبض شد پس در آن، دو ثلث ديه، مثل شَلَل عضو است در بى فايده بودن و حکم آن، در صورت عدم عود سلامت؛ وگر نه ارش است چنان چه گذشت در نظايرش. پس اگر بعد از شلل و نحو آن مقطوع شد، در آن ثلث ديه يک گوش است.

خشک شدن گوش

اگر زيادتى بر قطع گوش، موضحه ظاهر شد، ديه موضحه افزوده مى شود بر ديه يک گوش. و اگر زايد بر قطع گوش، افساد قرع سماع يا نقص آن حاصل شد، تداخل در ديه عين و منفعت نمى شود و براى هر کدام ديه مخصوصه آن ثابت است.

5 . دو لب

پنجم. در دو لبها با هم، ديه کامله است. و در يکى از دو لب خلاف است، احوط و موافق روايت «ظريف» اين است که در لب بالا نصف ديه و در لب پايين دو ثلث ديه است؛ و زيادتى ديه ابعاض بر ديه مجموع در جنايتى ديگر بعد از اداى ديه اول يا جنايت شخص ديگر، با احتياط مذکور منافات ندارد، بلکه ممکن است کاشف از اختصاص تسويه به غير دو صورت مذکوره باشد.

ديه بعض لب

و ديه قطع بعض لب تعيين مى شود از نسبت مساحت مقطوع به مجموع لب؛ پس اگر نصف لب در طول و عرض باشد، نصف ديه لب را ضامن است؛ و اگر در طول نصف و در عرض ربع باشد، ربع را ضامن مى شود از ديه همان لب که بالايى يا پايينى است.

تعيين حدّ لب

حدّ لب پايين در عرض: آن چه از لثه گذشته باشد در طول دهان؛ و لب بالا: آن چه از لثه بالا بگذرد و وصل به منخرين و حاجز باشد در طول دهان. و کناره دهان از دو طرف، از لب نيست.

از فايده افتادن لب يا شلل آن

اگر به سبب جنايت، متقلص و منقبض و يابس شد و از فايده خود که انطباق بر دندان ها است افتاد پس اگر خصوصيت شلل دارد، دو ثلث ديه عضو را دارد؛ و گرنه ارش را ايجاب مى کند؛ و اگر يبس آن تام نباشد، ارش است. و اگر بعض يابس است، نسبت به تمام، مقيس و منسوب مى شود در تقدير، و در ارش حساب نسبت نيست.

پس اگر به سبب استرخاى شلل مقطوع شد، دو ثلث ثابت است. و در قطع آن بعد از شلل، ثلث است.

شکافته شدن لب

اگر شکافت هر دو را که دندان ها آشکار شدند و جدا نکرد چيزى را، ثلث ديه در آن است اگر ملتئم نشد، و گرنه خمس ديه است. و اگر در يک لب اين قطع حاصل شد ثلث يا خمس ديه همان لب ثابت است. و احتمال اين که در صورت التيام، ارش ثابت باشد مثل حکم در نظاير و تطبيق بر خمس بر حسب معلوم در متعارف بوده باشد، قائم است.

6. زبان

ششم. در استيصال زبان از حيث جسميت و نطق با آن، تمام ديه است. و در زبان اخرس ثلث ديه است.

قطع بعض زبان لال

و در قطع بعض زبان اخرس، نسبت مقطوع با مجموعى که در آن ثلث است ثابت است با تمکن از تعيين مساحت، وگر نه ارش ثابت است بنا بر اظهر.

ادّعاى ابکم بودن توسط جانى

و در تقديم قول جانى اگر ادّعاى ابکم بودن نمود و بيّنه بر نطق نبود، تأمل است، بلکه قول مجنى عليه موافق با اصل سلامت است و تقديم آن خالى از وجه نيست. و تقديم بى اشکال است اگر مدّعى حدوث آن باشد بعداز سبق ناطق بودن برحسب اعتراف يا بيّنه.

قطع بعض زبان سالم

در قطع بعض زبان سالم، نسبت غير منطوق از 28 حرف (که ديه زبان تقسيم بر آنها بشود) به تساوى است. و اگر همه حروف منطوق است پس با تمکن از مساحت ـ مثل قياس طرف مقطوع به طرف غير مقطوع، يا وقوع قطع در اواسط زبان ـ تعيّن آن بى وجه نيست؛ و اگر ممکن نشد (به واسطه معلوم نبودن مساحتِ اصل در حال سلامت) پس ارش ثابت است بنا بر اظهر.

تعداد حروف معجم و تقسيم ديه بر آن

و حروف معجم ـ چنان چه ذکر شد ـ 28 حرف مى باشند، و نقل شده 29 حرف در آنها؛ و شايد به واسطه ملازمه عاديه بين آنها (در امکان نطق و امتناع) شماره به 28 در ديه شده است که بر حسب عادت همزه مفتوحه و الف در امکان نطق ملازمت دارند، و فارق دقيق و فرق در امکان نطق، بعيد است.

و اسماى حروف 29 است به مناسبت واقعيت تعدد مذکور، و مناسب در ديه لحاظ ملازمت عاديه است، چنان چه ذکر شد، و اين غير فرق به اختلاف در نطق نه در ديه است. و اگر تخلف ممکن که غير متعارف است، محقق شد، امر داير است بين تأديه يک جزء از 29 و توزيع يک جزء از 28 بر دو حرف متلازم غالبى در امکان نطق و بين ارش، و احوط اداى اکثر است.

و کلمه «لا» مشتمل بر دو حرف است چون ممکن نيست اداى الف به تنهايى. و تقسيم ديه بر اين حروف معجم، به نحو تساوى است، چنان چه ذکر شد. و اگر تمام حروف غير منطوق بود تمام ديه لازم است چه آن که تمام يا بعض زبان قطع بشود يا همه آن باقى باشد.

سرعت نطق

و در سرعت نطق به نحوى که عيب بشود يا زيادتى [عيبى ظ] بوده، و ثقل موجب بطؤ تأديه به نحو موجب عيب يا زيادتى عيب، در آنها ارش است.

نقص يا سختى تکلّم

و هم چنين صورت نقص آن چه ادا مى شود مثل تغيير تمام به نقص يا تشبيه حرفى به ديگرى اگر تغيير کند به همان ديگرى يا تنزل از افصح به غير، ارش ثابت است اگر عيب باشد. و همچنين عسر در تأديه حرف که کاشف از عيب و ثابت باشد. و احتمال ديه صحيح در بعض مذکور، قائم است در صورت بقاى نقص که مصداق حرف، محقق نشود.

عدم اعتبار به مساحت با تعيّن ديه حرف

و در صورت تعيّن ديه حرف، اعتبار به مساحت مقطوع نيست چنان چه گذشت.

اعتبار در اختلاف قطع و ذهاب حروف

و اعتبار در اختلاف قطع، و ذهاب حروف، به دوّمى است، پس با قطع ربع زبان و ذهاب نصف حروف، نصف ديه ثابت است، و در عکس، ربع آن، بر حسب آن چه مذکور شد.

حکم جنايت لاحقه بر اُولى

اگر به جنايتى ـ مثلاً ـ نصف حروف، غير منطوق بود و به جنايتى ديگر، نصف باقى غير منطوق شد، واجب است براى دوّمى ربع، چنان چه واجب بوده نصف براى اوّلى؛ پس اعتبار در تعين ديه جنايت لاحقه، به باقى مانده از حروف بعد از جنايت سابقه، يکى يا متعدد است.

اعتبار به نطق در اثبات تمام ديه

اگر يکى به سبب جنايت، تمام کلام را غير منطوق کرد، تمام ديه بر او است، اگر چه هيچ از زبان قطع نشود اگر چه فوايد غير نطق در آن باقى باشد؛ پس از آن اگر يکى قطع زبان کرد ثلث ديه (مثل زبان اخرس) بر او است.

حروف شفويه و حلقيّه

و حروف شفويّه و حلقيه در توزيع ديه داخل هستند؛ بلکه با نطق به آنها به نحو متعارف، ذهاب تمام حروف و ديه تمام، ثابت نيست بنا بر اظهر.

کسى که از اول نقص تکلم داشته باشد

و اگر از اوّل بعض حروف غير منطوق بود اگرچه به سبب آفتى بود يا به حسب خلقت او بوده، بعد از جنايت، بعض ديگر يا تمام ديگر، غير منطوق بشود اظهر توزيع ديه است بر مجموع حروف، اعم از غير منطوق قبل از جنايت؛ و قياس بر چشم يک چشمى نمى شود.

زبان طفل

زبان طفل، قطع آن موجب تمام ديه است به جهت اصل سلامت تا آن که اماره عدم نطق بعدى ظاهر باشد. و اگر رسيد به حدّ نطقِ امثال و نطق نکرد، در آن ثلث ديه است. و اگر اماره تخلف نمود، اعتبار به حروف مى شود، پس از آن با زيادتى، بر ديه که داده است تکميل مى شود؛ و با نقص، از آن ديه که داده استرجاع مى شود. و در قطع بعض، نسبت رعايت مى شود اگر ممکن باشد تعيين مساحت، وگر نه ارش متعين است (مثل زبان اخرس، يا ناطق اگر قطع شد بعض آن و هيچ حرفى غير منطوق نبود).

اختلاف مجنىّ عليه و جانى

اگر ادّعا کرد صحيح، ذهاب نطقش را به سبب جنايت در همان وقت در تمام حروف يا بعض آن، و جانى انکار نمود، پس با شواهد و امارات و غلبه اين تأثير در مثل جنايت مفروضه تصديق مى شود؛ و با عدم امارات پس آيا تصديق مى شود با قسامه اگر چه با اشاره باشد در صورت احتياج به آن به تمام 50 قسم در دعواى تمام حروف يا نصف آن در دعواى ذهاب نصف و هکذا ؟ يا اختبار مى شود با فرو بردن سوزن در زبان پس اگر خون سياه آمد تصديق مى شود و اگر خون سرخ آمد تصديق نمى شود چنان چه در روايت «اصبغ» است ؟ احوط تأخير واقعه و تفحص در استعلام به سبب امارات علميه يا ظنّيه است تا حاکم ميزان حکم را بفهمد؛ و اگر نفهميد يا آن که در تأخير، ابطال حق باشد، جمع کند بين دو ميزان متقدم؛ و در صورت اختلاف آنها در لازم، مصالحه نمايند بنا بر احوط.

زايل شدن کلام يا بعض آن به جنايت به غير قطع زبان و عود آن

اگر جنايت به غير قطع زبان، موجب ذهاب کلام يا بعض آن بود و ديه آن مأخوذ شد پس از آن عود کرد [و] نطق کرد مطلقا يا به بعض، زيادتى مأخوذ از ديه عايد، استرجاع مى شود؛ و اگر همه عود کرد، زايد بر ارش، استرجاع مى شود بنا بر اظهر.

عود نطق در قطع زبان

و اگر اين مطلب در جنايت به قطع بعض زبان حاصل بود، پس با عود نطق ـ که کاشف است از اين که ديه معين با مساحت مى شود نه با حروف ـ ديه اى که مقتضاى مساحت است تأديه مى شود و مقابل آن استعاده نمى شود؛ و هم چنين ارش ذهاب نطق تا مدتى، تأديه مى شود و مقابل آن استعاده نمى شود. و اگر روييد آن چه مقطوع بود، زايد بر ارش، استرجاع مى شود، مگر آن که معلوم شود عود نيست، بلکه به سبب غير متعارف، هبه جديده است، و اللّه العالم.

عدم استعاده ديه در روييدن دندان

و از اشباه فرع متقدم: اگر کند دندان کسى را که دندان شير او ريخته و دندان درآورده، پس از آن روييد دندان جديد، استعاده ديه نمى شود چون نابت، هبه جديده است به حسب عادت متعارف.و هم چنين در قطع زبان اگر روييد به هيئت سابقه بر خلاف عادت متعارفه.لکن تشخيص عود و عدم، مربوط به اهل خبره است در هر دو مقام. و استعاده ديه در دو فرع تا اطمينان حاصل از اخبار اهل اطلاع و معرفت، خالى از وجه نيست، و احتياط مناسب است براى طرفين.

قطع يک طرف زبان با قدرت کامل طرف ديگر

اگر زبان دو طرف داشت و هر طرفى کار ديگر را مى کرد، پس با قطع يک طرف هيچ کدام از حروف تغييرنکرد، ارش مقطوع با عدم تمکن از مساحت و نسبتش به مجموع با وضع مجموع قبل از جنايت، ثابت است؛ و با تمکن، ديه تأديه مى شود. و اگر بعض حروف به واسطه اختصاص به يکى از دو طرف زبان دو سر، غير منطوق بود، ديه ذاهب از حروف بعد از توزيع، بر او است چنان که گذشت.

اگر کمى از حروف، منطوق باشد

اگر کمى از حروف، منطوق باشد به طورى که قابل استفاده به کلام نباشد. فقط ديه آن چه غير منطوق است ثابت است، و عدم استفاده کلام، سبب کمال ديه نيست بنا بر اظهر.

تبديل حرفى به حرف ديگر

اگر به سبب جنايت، حرفى به حرف ديگرى تبديل شد، حرف فائت مضمون به ديه آن است. اگر ديگرى جنايتى وارد کرد که بدل بود، فقط بدل را ضامن است که اصلى بوده؛ و اگر خارج از حروف 28 يا 29 گانه بدل شده بود، به سبب جنايت دوّم ضامن ديه نيست، بلکه ضامن ارش است اگر تفاوت در قيمت مملوک بياورد.

ازاله فصاحت در بعض حروف

اگر فصاحت در بعض حروف يا تمام آن نبود لکن تمکّن از تأديه بدون ابدال داشت، پس به سبب جنايتى نطقش زايل شد، بر او است ديه کامله در صورتى که بر حسب خلقت يا آفتى از خوش کلامى خارج بوده؛ و اگر به سبب جنايتى در سابق چنين شده بود پس محتمل است اسقاط ارش آن از ديه کامله ثابته جنايت دوّم، و احوط براى طرفين، صلح در استثناى ارش است.

ازاله فصاحت در بعض حروف

اگر خلل سابق بر جنايت، اسقاط حروف يا ابدال آنها يا بعض آنها بوده، مثل «ألثغ»، پس به سبب جنايتى زايل شد نطق، ضامن ديه حروفى است که تکلم به آنها مى کرده. و اگر بر حسب عادت، خلل سابق مرجوّ الزّوال بوده پس در ضمان تمام ديه به سبب جنايت مطلقا يا استثناى ارش اگر به جنايت سابقه اى حاصل شده بوده تأمل است، و احوط صلح است.

نقص بعض حروف به وسيله جنايت بر غير زبان

اگر بعض حروف اذهاب شد به جنايتى غير جنايت بر زبان ـ مثل زدن بر لب که مزيل حروف شفويه باشد، يا زدن گردن محاذى حلق که مزيل حروف حلقيه باشد ـ پس آيا توزيع ديه بر حروف ذاهبه مى شود، يا آن که ارش ثابت است ؟ خالى از تأمل نيست، و اظهر با عدم جنايت بر زبان حتى به حسب توليد جنايت بر عضو ديگر، ثبوت ارش است.

7. دندان ها

هفتم. در ازاله مجموع دندان ها ديه کامله است. و در بعض آنها توزيع ديه کامله بر 28 جزء با تفاوت است، پس در مقاديم ـ که 12 است از بالا و پايين که عبارت از ثنايا و رباعيات و انياب است ـ در هر يک پنجاه دينار، و در مجموع 600 دينار است؛ و در مآخير از بالا و پايين متصل به مقاديم، 16 عدد است و در هر يک 25 دينار است، و در مجموع آنها 400 دينار است؛ و مجموع هزار دينار ديه کامله است. و در کمتر از 28 چيزى نيست.

مورد ثبوت ارش در دندان

و در زايد بر اين عدد، ارش است در صورت تمييز زايد، مثل واقع بعد از تمام عدد در هر طرف از بالا و پايين، و مثل نابت در خارج از سمت دندانهاى اصلى؛ و با عدم تمييز، مورد احتياط به مصالحه است، اگر چه ثبوت ارش در مطلق زيادتى بر عدد که معلوم است اجمالاً با زيادتى عدد، خالى از وجه نيست.

ساقط شدن دندان و معلوم نشدن اصالت آن

و اگر ساقط شد دندانى و معلوم نشد اصالت آن، با علم اجمالى به زايد، و اختبار ممکن نشد به واسطه موت مجنىّ عليه يا غير آن، اظهر ثبوت اقل الامرين از ديه و ارش است؛ و اگر علم به وجود زايد نبود، پس در اعتبار غلبه زيادتى محتمله در صورت موافقت با غالب، تأمل است، و احوط اکثر از ارش و ديه يا صلح است، و وجوب اقل الامرين فقط محتمل است.

اگر دندانها از 28 کمتر يا بيشتر باشد

و در صورت نقصان دندانها از 28 به حسب خلقت يا آفتى يا جنايتى، به قدر عدد ناقص، از ديه کامله استثنا مى شود در صورت اذهاب بقيه که موجود بوده قبل از جنايت اخيره.

و اگر زايد از معتاد که 28 باشد بوده (مثل 32) پس اذهاب جميع شد، ديه کامله در 28 ثابت است، و ارش در زايد خالى از وجه نيست.

اختلاف رنگ دندان، و تغيير رنگ

اختلاف رنگ دندان در صورتى که به حسب خلقت باشد، تأثيرى در ديه ندارد.

اگر دندان قلع نشد بلکه تغيير لونى در آن حاصل شد پس در تغيير به سبزى و زردى، با ذهاب بعض منافع يا عدم ذهاب آن، در آن ارش است؛ و اگر تغيير به سياهى باشد بدون عود به لون اصلى، در آن دو ثلث ديه آن است؛ و اگر در خضرة و صفرة ذهاب تمام منافع شد، الحاق آن به شلل در ثبوت دو ثلث متّجه است.

و در فرض انفکاک سياه شدن از ذهاب تمام منافع تأمل است، احتياط ـ در صورت تحقق فرض ـ در صلح است نسبت به زايد از دو ثلث ديه يک دندان سياه.

اگر بعد از سياهى به سبب جنايت، قلع شد به سبب جنايتى ديگر، در آن ثلث است.

شکاف دار شدن دندان يا شکسته شدن جاى ديگر

در انصداع و شکافته شدن دندان بدون سقوط و سياهى، دو ثلث ديه آن است بنا بر اظهر، و اکثر الامرين از دو ثلث و حکومت است بنا بر احوط.

در دندانِ مقلوع، ديه آن است. و در شکستن آن چه از آن از لثه بارز است بدون کندن سنخ که داخل لثه است، تأمل است، احوط ديه است در صورت اکثريّت آن از ارش، يا صلح است. و در قلع سنخ بعد از جنايت ديگر در شکستن بارز از لثه حکومت است.

صبر تا يک سال براى روييدن دندان

براى کندن يا شکستن دندان طفل، تا يک سال صبر مى نمايند، اگر به جاى کنده شده يا شکسته شده روييد، ارش ثابت است؛ وگر نه ديه دندان کسى که دندان شير او افتاده است ثابت است به نحوى که در قلع و کسر گذشت.

اگر دندان دوباره نصب شد يا روييد يا ترميم شد

اگر دندان در آمده يا شکسته شده را دو دفعه به جاى خود ثابت کردند، يا روييد، يا مجبور شد به مثل خودش، يا متصل شد بعد از انفصال، پس از آن قلع يا کسر شد، اظهر وجوب ديه آن است به نحو متقدم. و براى اولى که عود کرده [آيا [ارش است يا ديه است ؟ تأمل است، و اوّلى اقرب است.

عدم تأثير کوتاهى و بلندى دندان در ديه

طول و قصر دندان اگر چه به اضافه به دندانهاى ديگر شخص باشد اگر چه به حدّى که موجب عيب است باشد تأثيرى در ديه ندارد بنا بر اظهر.

کنده شدن دندان معيوب

اگر اضطرابى در دندان به واسطه مرض يا کِبَر سنّ پيدا شد، پس به جنايت، قلع يا کسر شد بعد از وصل با چيزى يا قبل از آن، پس الحاق آن به شلل عضو ـ در صورت عموم حکم به ثلث، به حاصل به غير جنايت ـ خالى از وجه نيست. و اگر بالکليه منافع آن ساقط بود پس حکومت در قلع آن متّجه است.

از بين رفتن بعض دندان ناقص

اگر بعض دندان به سببى از بين رفت، در جنايت به بعض ديگر، بعض ديه ـ که به حسب مساحت تعيين مى شود ـ ثابت است، و در مساحت، آن چه ظاهر است معتبر است. و هم چنين اگر جانى شکست طرفى از دندان را؛ پس اگر مکسور، نصف ظاهر است، نصف ديه در آن ثابت است با لحاظ احتياطى که در کسر، مذکور شد.

اختلاف در قدر شکسته شده

اگر بعضى از دندان که داخل لثه بود ظاهر شد و از اين جهت اختلاف در قدر مکسور شد، و از مقايسه با دندانهاى پهلوى آن، و از قول اهل اطلاع و خبره چيزى ظاهر نشد، تقديم قول جانى که موافق اصل است خالى از وجه نيست.

کندن دندان شکسته شده توسط کسى

اگر بعض دندان را شکست، و به جنايتى ديگر بقيّه قلع شد با اصل که داخل لثه بوده، پس چه آن که کسر از عرض دندان بوده، اوّلى ضامن ديه مکسور است به نحو متقدم و دوّمى به نحو تعيّن ضامن ديه است، و تعيين قدر در هر دو با مساحت ظاهر مى شود و اصل مضمون نيست، يا آن که کسر اول از طول بوده بدون اصل، در جنايت دوّم اصل تابع است و چيزى در آن نيست بنا بر اظهر، و اللّه العالم.

8 . گردن

هشتم. در شکستن يا کوبيدن گردن تا حدّى که منحرف به يک طرف شود و نتواند آن را به طرف ديگر برگرداند، تمام ديه است. و احوط در جنايت بر گردن تا حدّى که نتواند از دراد مأکول نمايد، اکثر از ديه و ارش است (مراجعه شود نفى و اثبات اکثريّت احتماليه ارش از ديه). و اگر جنايت در دو صورت متقدّمه زايل شد و به اصل برگشت، در آن ارش است.

9. چانه

نهم. در دو استخوانها که مسمّى به «لحيه» هستند و هر کدام يک طرف آن متصل به گوش و يک طرف آن در ذقن يا استخوان ديگر التقا مى نمايد، در قلع هر دو تمام ديه و در قلع يا قطع يکى از آنها نصف ديه است در صورتى که مستلزم قلع دندانها نباشد، و گرنه براى دندان ها ديه جداگانه است. و اگر جنايت بر اين استخوان ها موجب منع از مضغ طعام بود بدون قلع و قطع آنها، بلکه موجب عسر تحريک آنها بود، در آن ارش است.

10. دست

دهم. در دست ها با هم تمام ديه، و در يک دست نصف ديه است؛ و فرقى بين راست و چپ و صاحب يک دست و دو دست نيست. و حدّ دست «زند» که فاصل بين کف و ذراع است [مى باشد].

قطع دست با انگشت يا فقط انگشت

اگر انگشتها با دست بريده شدند، غير از ديه دست (که 500 دينار است) چيزى نيست. و اگر فقط انگشتها قطع شد، در ده انگشت دست ها تمام ديه است؛ و در هر يکى عُشر ديه است. و هم چنين ده انگشت پاها.

قطع کف بدون انگشت

اگر به جنايت ديگرى، کف بدون انگشتها قطع شد، ارش در قطع آن ثابت است. و هم چنين کفى که انگشت نداشته به حسب خلقت يا آفت.

قطع شدن چيزى از زند يا مرفق با دست

اگر با دست، چيزى از زند ـ که مفصل کف و ذراع است ـ قطع شد، در دست ديه آن و در زايد ارش است چنان چه موصوف به اشهريت است؛ لکن احوط در آن چه بعض ذراع است، اعتبار تعيين ديه ذراع با مساحت و اخذ اکثر از نسبت ديه مقدّر در تمام و ارش است به عنوان صلح. و هم چنين احتياط مذکور در قطع تمام ذراع از مرفق، يا تمام عضد از منکب، جداگانه ثابت است. و در قطع از مفصل به پايين، که مشتمل بر سه مفصل است اگر از منکب باشد، و بر دو مفصل است اگر از مرفق باشد، اظهر ثبوت يک ديه يد است براى مجموع.

حکم قطع دست اضافى

دو دست براى يک زند، يکى اصلى و در آن ديه است، و دوّمى زايد و در آن حکومت است. و تميز اصلى به قوّت و اقوائيّت، و عدم خروج از سمت و قياس در قدر و شکل، به دست اصلى ديگر مى شود. اگر به علامتى تمييز داده نشدند، در قطع يکى بيش از حکومت متيقن نيست، در صورتى که از اکثر که نصف ديه است زايد نباشد؛ و در قطع هر دو، ديه يک دست و حکومت براى ديگر ثابت است. و اگر هر دو دست قطع شد، از قاطع واحد، پس براى اوّلى که تأديه حکومت کرده اگر متعقب به قطع ديگرى شد، لازم است تأديه ديه يک دست که لازم براى يک اصلى معلوم بالاجمال است؛ و اگر قاطع، دو نفر است بر هر کدام بيش از حکومت براى قطع يکى به حسب ظاهر نيست، و علم اجمالى به نقص مؤدى يکى از وظيفه واقعيّه، مؤثر در حق هيچ کدام نيست.

ذراع بى کف، عضد بى ذراع، کف بدون انگشت

اظهر در ذراع بى کف اگر چه از مرفق قطع شود، و عضد بى ذراع که از منکب قطع شود، نصف ديه يد است نه حکومت، و استثناى حکومت دست بى کف از ديه يک دست محتمل است و مورد احتياط است. و همچنين در قطع کف بدون اصبع، يعنى در ثبوت ديه دست با استثناى حکومت دست بى انگشت، اگر اجماع نباشد بر ثبوت حکومت در فرض مذکور. و بر تقدير حکومت اگر يک انگشت داشته پس از آن کف قطع شده، ديه يک انگشت و حکومت کفى که چهار انگشت نداشته بر او است.

11. انگشتهاى دست و پا

يازدهم. در انگشتهاى دهگانه دست، ديه کامله است؛ و هم چنين در انگشتهاى دهگانه پا؛ پس در هر انگشتى از انگشتهاى دست، عُشر ديه است، و هم چنين در هر انگشتى از انگشتهاى پا. ديه هر انگشتى تقسيم مى شود به سه انمله که سه بند است، مگر ابهام که دو بند دارد.

انگشت کم يا اضافه

اگر به حسب اتفاق، انگشت، مشتمل بر چهار انمله باشد با تساوى اصابع در طول و تساوى انامل، بلکه اگر در يک اصبع چهار انمله و در بقيّه سه انمله باشد با تساوى اصابع در طول، پس تقسيم خصوص همان يک انگشت، يعنى ديه آن بر چهار، خالى از وجهِ موافق با تعليل در رواية «سکونى» در ابهام، نيست.

در انگشت زايد که متميّز از اصلى باشد، ثلث ديه اصبع اصلى است. و هم چنين انمله اگر معلوم باشد زيادتى آن به علامتى، در آن ثلث ديه انمله اصليه است.

انگشت شلل دار

در شلل هر اصبع، دو ثلث ديه اصبع سالم است؛ و در قطع آن بعد از شلل، ثلث ديه سالم است. و هم چنين هر عضوى که در آن شلل تصوير شود و مقدّرى براى سالم آن باشد بنا بر اظهر، چه آن که شلل خلقتى باشد يا به سبب آفت يا جنايت.

ناخن

در ناخن اگر ازاله شود پس به جاى خودش نرويَد يا آن که سياه برويَد ده دينار است، و اگر سفيد برويَد پنج دينار است بنا بر اظهر.

12. استخوانهاى پشت

دوازدهم. استخوانهاى پشت انسان [اگر] شکسته شود يا در اثر جنايت، منحنى شود به حدّى که قادر بر نشستن نباشد يا آن که منافع آن زايل شود، در آن ديه کامله است؛ و اگر به سلامت عود کرد بعد از جنايت، پس احوط در آن ازيد از حکومت و 100 دينار است، و احتياط ندبى در رعايت ازيد از ثلث ديه و حکومت است.و اگر استخوان شکسته شد و در اثر آن در دو پا شلل پيدا شد، ديه کامله براى ظَهر و دو ثلث ديه براى شلل پاها است. و همچنين دو ديه به نحو مذکور ثابت است اگر ظَهر را شکست و مشى و جماع در اثر آن زايل شدند.

و اگر استخوان پشت نشکست لکن به جهت اصابت بر آن، مشى زايل شد، فقط ديه شلل پاها ثابت است بنا بر اظهر، مگر آن که ذهاب منافع استخوان پشت هم بشود که دو ديه به نحو مذکور ثابت است.

13. نخاع

سيزدهم. نخاع که مغز سفيد مهره پشت است و «مغز حرام» نامندش، در ازاله آن، تمام ديه است اگر چه بعد صاحبش زندگى نمايد؛ و در بعض آن به حساب مساحت، تعيين ديه مى شود.

14. پستان

چهاردهم. در دو پستان زن تمام ديه و در هر يک نصف ديه است اگر ازاله يا قطع شود. و اگر متعذر شد نزول شير از آن به سبب جنايت، حکومت در آن ثابت است در وقتى که مترقب است نزول لبن از حامل يا واضع حمل به حسب عادت. اگر دو پستان را با بعضى از پوست سينه قطع کرد، در دو پستان ديه است و در بقيه حکومت. و اگر اجافه کرد سينه را، لازم است با ديه پستانها و حکومت، ديه جائفه. و اگر سر پستانها را قطع کرد پس در ثبوت حکومت يا ديه تأمل است و مورد احتياط است. و احتياط مذکور ثابت است در سر پستانهاى مرد ايضا.

15. حشفه و زايد بر آن

پانزدهم. در قطع حشفه و زايد بر آن اگر چه به استيصال منتهى شود، تمام ديه است، تمام آن قطع شود يا بعض آن، اگر حشفه قطع شود. و فرقى در حکم مذکور، بين پير و جوان و طفل غير بالغ و مسلول الخصيتين ـ اگر به شلل در نفس آلت رجوليت نرسيده باشد ـ نيست. و در خنثاى مشکل يا محکوم به انوثيت، ثابت نيست.

بعض حشفه

اگر بعض حشفه (که حدّ آن سر آن تا موضع ختان است) قطع شد ديه آن با مساحت تمام حشفه تعيين مى شود نه مساحت تمام آلت رجوليت.

خرابى در مجراى بول

اگر انخرام در مجراى بول حاصل شد به واسطه قطع بعض حشفه، قسط مقطوع ثابت است و ارش هم براى رخنه در مجرى ثابت است، و جمع بين هر دو در مقابل اکتفا به اکثر از آنها احوط است. اگر کسى قطع کرد حشفه را، در آن ديه کامله است؛ پس اگر به جنايت ديگرى بقيه قطع شد، در آن بقيه حکومت است.

آلت عنّين

در آلت رجوليت از عنّين، ثلث ديه سالم است؛ پس اگر به واسطه جنايتى عنّين شد دو ثلث ديه بر جانى است.

مبتلا به شلل

و همچنين در مبتلى به شلل در اين عضو اگر قطع شد، ثلث ديه در آن است؛ پس اگر به جنايتى صاحب شلل شد دو ثلث ديه بر جانى [است]. و شلل در اين عضو حاصل مى شود به انقباض دايم يا انبساط دايم اگر چه التذاذ و امنا به مثل مساحقه حاصل بشود. و در قطع بعض آلت از عنّين يا اشلّ، به حساب تقدير مذکور در مجموع آلت نه در خصوص حشفه، تعيين ديه مى شود.

قطع نصف در طول

اگر نصف آلت را در طول قطع کرد و در بقيّه نقصانى از کيفيت حاصل نشد نصف ديه بر او است؛ و اگر در بقيه شلل حادث شد افزوده مى شود بر نصف ديه مقطوع، دو ثلث ديه مشلول در حال سلامت، و مجموع 5 سدس ديه مى شود.

قطع آلت خنثى

در قطع آلت خنثى، در صورت زن بودن يا مشکل بودن او حکومت است، و اگر معلوم شود مرد بودنِ او ديه آلت و ديه خصيتين ثابت است.

خصيتين

در خصيتين با هم ديه کامله است؛ و در قطع يا ازاله يکى، دو ثلث در واقع در طرف چپ، و يک ثلث در واقع در طرف راست ثابت است بنا بر اظهر؛ و فرقى بين پير و جوان در تفصيل مذکور نيست؛ و هم چنين مقطوع بودن آلت رجوليت يا شلل در آن، تأثيرى در تفصيل مذکور در خصيتين ندارد. در انتفاخ هر دو خصيه، چهار صد (400) دينار است که هر دينار يک مثقال شرعى از طلاى خالص مسکوک است، و اگر سبب عدم قدرت بر مشى مفيد باشد ديه آن هشتصد (800) دينار است.

16. شفران

شانزدهم. شفران: در گوشتهاى کنار فرج زن (که به منزله پلک هاى چشم است) اگر قطع شود يا ازاله شود، تمام ديه او است؛ و در ازاله يکى از آن دو، نصف ديه او است؛ و سلامت فرج و عدم سلامت آن، فرقى در اين ديه ندارد. اگر به سبب جنايت يا خلقت يا آفت، شللى در آنها بود ثلث ديه در آنها است (يعنى در قطع مبتلا به شلل مذکور)، کما آن که در احداث اين شلل بدون قطع، دو ثلث ديه است. در رکب زن ـ که به جاى عانه مرد است ـ و در عانه مرد، حکومت است چه آن که به نحو استقلال قطع بشود يا به نحو تبعيت قطع فرج يا آلت رجوليت.

ديه افضا

در افضاى زن آزاد با عدم اندمال به نحو صحيح تمام ديه او است (و تفسير «افضا» در کتاب نکاح مذکور است، و هم چنين ثبوت ارش يا ديه در کنيز) لکن بر حسب مذکور در کتاب نکاح، ساقط مى شود ديه از زوج اگر افضا به سبب وطى او باشد و بعد از بلوغ زن باشد؛ و اگر قبل از بلوغ باشد، ضامن است مهر و ديه او را اگر به سبب جماع افضا شده يا به غير آن با عدم موجب تنصيف مهر، و بايد انفاق نمايد بر زوجه تا وفات يکى از زوجين. و اگر زوج نبوده و با اکراه اين عمل را انجام داده، مهر و ديه براى او ثابت است؛ و اگر آزاد بوده و مکرَهه نبوده فقط ديه را مستحِقّه است. و اگر مکرَهه ـ که استحقاق مهر المثل را دارد ـ بکر بود پس در استحقاق ارش بکارت (زايد بر مهر المثل بکر) تأمل است و اظهر تداخل در مهر است. و براى مطاوِعه مهر نيست و در ثبوت ارش بکارت براى او تأمل است. و همچنين ارش بکارت در کنيز چه مطاوِعه باشد يا با اکراه بکارت او ازاله شود.

و ديه افضا مثل مهر و ارش بنا بر ثبوت آن، از مال مفضى است در عمد محض و در شبه عمد از خطأ، و بر عاقله است در خطأ محض که در افضاى تصوير مى شود.

17. اليتين

هفدهم. اليتين: در قطع يا ازاله اليتين ديه کامله؛ و در يکى از آن دو، نصف ديه است. و «اليه» بر آمدگى گوشت بين پشت و ران است. و در تسويه همه، ازاله اليه است.

18. پا

هجدهم. رِجلين: در قطع دو پا تمام ديه است؛ و در يکى نصف ديه است (و حدّ آنها مِفصل ساق و قدم [است])؛ و در قطع بعضى از مفصل و ازيد، جارى است آن چه در قطع بعض زند و زايد، در کف، مذکور شد با تفصيل آن.

قطع انگشتان پا

در قطع تمام اصابع جدا از کف پاها تمام ديه است؛ و در هر انگشتى عُشر ديه است. و در تساوى ابهام با غير، جارى است خلاف ثابت در دستها.

ديه [هر ] انگشتى مقسوم بر سه بند است، مگر ابهام که مقسوم بر دو بند است.

پاى زايد

و پاى زايد حکم دست زايد را دارد، و تفصيل شيخ ـ قدس سره ـ در فرق بين دست زايد و پاى زايد قابل منع است.

و در ساقين و فخذين ديه کامله، و در نصف هر کدام از آنها نصف ديه است، به ترتيبى که در يدين و ذراعين و عضدين گذشت از حيث آن که مستقل در قطع يا ضميمه باشند.

چند مسأله

استخوانهاى نزديک قلب

1. در اضلاع، آن چه در نزديکى قلب است 25 دينار است، و آن چه در نزديکى بازوها است 10 دينار است. و اين عبارت که در نص و فتوى مذکور است ـ به عنوان مخالطه قلب و قرب بازوها ـ خالى از شائبه اجمال نيست لذا در غير متيقن، احتياط مناسب است.

شکسته شدن استخوان نشيمنگاه

2. اگر شکست استخوان نشيمنگاه کسى را (که بعصوص است) به حدّى که مالک اخراج غايط نباشد، يا آن که زد عجان را که ما بين خصيتين و فقحه است به حدّى که مالک بول و غايط نباشد، در هر کدام از اين دو، ديه کامله است.

ديه شکستن استخوان هر عضوى

3. در شکستن استخوان از هر عضوى که مقدّرى دارد، خمس ديه آن عضو است؛ و اگر به سلامت عود کرد بدون عيب در آن چهار خمس ديه کسر آن است بنا بر مشهور. و احوط صلح است در اوّلى، و با ملاحظه اکثر از اين مقدار و ارش در دوّمى. و هم چنين احوط صلح است بر آن چه مشهور است که ربع ديه کسر هر عضوى در موضحه آن عضو است.

کوبيده شدن هر عضوى

و در رضّ هر عضوى (يعنى کوبيدن آن) ثلث ديه آن عضو است اگر برء حاصل نشد يا حاصل شد با عيب؛ و اگر بدون عيب، برء حاصل شد پس در آن چهار خمس ديه رضّ است بنا بر مشهور؛ و احوط صلح است در هر دو صورت، با ملاحظه اکثر از ارش و اين مقدار در دوّمى.

کندن و جدا شدن استخوان

در فکّ و فصل استخوان از عضوى به نحوى که موجب تعطيل آن باشد، دو ثلث ديه همان عضو است، مثل شلل؛ پس اگر به سلامت عود کرد بدون عيب و عثم(عثم: خوب شدن بدون استوا.) چهار خمس ديه فکّ آن ثابت است.

استخوانهاى ترقوه

4. در ترقوه (که استخوانهاى دو طرف فرو رفتگى گردن است) در صورت التيام و صلاح بدون عيب، احوط ازيد از ارش و چهل دينار است که با مصالحه تأديه شود؛ و در صورت عدم التيام بدون عيب، احوط مصالحه به ديه در هر دو، و نصف آن در يکى، با ارش نقص است، يعنى با مصالحه در اکثر و نحو آن تأديه شود؛ و ديه و نصف آن، منقول در متن «شرائع» از «خلاف» و «مبسوط» است و جمعى از متأخرين آن را اختيار نموده اند.

شکافتن، ادخال موضحه، نقل استخوان و سوراخ نمودن آن

و در شکافتن ـ که صدع آن است ـ ارش يا چهار خمس ديه شکستن آن است به نحو صلح متقدم احتياطى. و در موضحه آن 25 دينار يا ارش به نحو متقدم؛ و در نقل استخوانها نصف ديه شکستن که 20 دينار است يا حکومت به نحو متقدم؛ و در نقب آن و سوراخ کردن آن ربع ديه شکستن آن که ده دينار است يا حکومت به نحو متقدم احتياطى است.

کوبيدن به شکم و خارج شدن غير اختيارى بول يا غايط از آن

5 . کسى که کوبيد به شکم شخصى تا آن که حدثى از بول يا غايط از او بدون اختيار خارج شد احوط در آن صلح به ثلث ديه يا ارش است.

ازاله بکارت با انگشت

6. اگر ازاله بکارت زنى با انگشت خود کرد به نحوى که مثانه او را پاره کرد و مالک بول خودش نشد مشهور در آن تمام ديه است، و ثلث ديه هم مروى است، و احوط صلح است؛ و مهر المثل هم ثابت است.

2. جنايت بر منافع

و هفت قسم از آن مذکور مى شود:

1. ديه ازاله عقل

اول. در ازاله عقل کسى به سبب عملى غير جايز، تمام ديه است. و در نقص آن حکومت است در صورتى که نقص در مرتبه ادراک باشد به نحوى که مقدّر نشود؛ و اگر تقدير شد به مثل اين که يک روز جنون داشت و يک روز افاقه حاصل شد به نحو مطرد، اقرب معامله ذهاب نصف عقل است نه حکومت. و اگر مدهوش شد به طورى که از انفراد مستوحش شد فوق العاده، يا خوف او در حوادث از متعارف بيش شد، پس در معامله نقص عقل با آن تأمل است، بلکه مرضى ديگر [است] که در احداث آن حکومت است بنا بر اظهر. إذهاب عقل يا نقص آن، مورد قصاص نيست.

اجتماع قطع بعض بدن و ازاله عقل

اگر به سبب جنايتى قطع بعض بدن شد مثلاً و اذهاب عقل هم شد با يک ضربه، اظهر تداخل است و اکثر دو ديه ثابت است؛ و اگر با ضربه هايى جناياتى وارد شد که هر کدام مستند به يکى از آنها بود، اظهر عدم تداخل است و همه ديات ثابت است؛ و در صورت مجهوليت حال در همه يا بعض احوط صلح است در غير معلوم.

لزوم صبر تا يک سال براى کسى که عقلش زايل شده

اگر زد سر کسى را مثلاً پس عقلش زايل شد، تا يک سال انتظار لازم است، اگر در سال وفات کرد، قصاص ثابت است، وگر نه ديه ثابت است؛ و اظهر عدم اطلاق حکم است به صورت معلوميت عدم استناد موت به جنايت خاصه، يا استناد موت بعد از سال به همان جنايت خاصه.

عود و زوال عقل

اگر به سبب جنايت، عقل کسى زايل شده بود [و] پس از چندى عود کرد، ارش ثابت است؛ و اگر به حکم اهل خبره يا علم، ديه مأخوذ [و] شد پس از مدتى رجوع کرد و خطأ حدس سابق ظاهر شد به طورى که معلوم شد عدم زوال آن رأسا در سابق، احوط صلح است در زايد بر ارش؛ و اگر محتمل شد که عود، خرق عادت است احوط عدم استرجاع چيزى از ديه است.

اختلاف بين جانى و مجنىّ عليه در زوال عقل

اگر اختلاف شد بين جانى و مجنى عليه در زوال عقل، اختبار مى شود در احوال غفلت؛ پس اگر ظاهر شد اختلال و عدم نظم افعال و اقوال به نحو معتاد و متعارف عقلاء، حکم به آن مى

شود، و بر مجنون يا ولىّ او يمين نيست؛ و گرنه تصديق مى شود قول جانى با يمين او. و هم چنين اگر اختبار ممکن نشد به واسطه موت و نحو آن، مگر در موارد ثبوت لوث که وظيفه آن اجرا مى شود.

2. از بين رفتن شنوايى

دوم. در اذهاب شنوايى گوش ها به تمام مراتب سماع، تمام ديه است اگر اهل اطلاع شهادت بر يأس دادند؛ و اگر اميدوار بود مهلت مى دهند تا زمان يأس يا عود، و اگر عود نکرد تمام ديه استقرار پيدا مى نمايد، و اگر عود کرد ارش ثابت مى شود. و اگر با اخبار به عود تا زمانى، وفات کرد قبل از آن زمان، اظهر ثبوت ارش است و احوط صلح با وارث است.

و اگر اختلاف شد امتحان بشود در حال غفلت، با صيحه و صوت قوىّ، پس اگر محقق شد ديه را مستحق است، وگر نه حکم لوث و قسامه ثابت است.

از بين رفتن شنوايى يک گوش

اگر شنيدن يک گوش زايل شد، در آن نصف ديه است چه آن که مختلف بوده شنيدن آن دو يا نه، بلکه اگر فقط همان يک گوش مى شنيد و گوش ديگر به سبب آفتى يا جنايتى بى شنوايى بوده.

نحوه امتحان شنوايى

و اگر ادّعاى نقص شنوايى يک گوش کرد، استعلام مى شود در هواى معتدل ساکن و در امکنه معتدله از حيث ارتفاع و انخفاض، با اصوات مختلفه در بُعد به حسب مساحت، بعد از سدّ ناقصه تا معلوم شود مرتبه سماع صحيحه، پس از آن سدّ صحيحه مى شود و استعلام مى شود مرتبه شنوايى ناقصه، و تکرار مى شود اين عمل تا يقين، پس تفاوت سماع دو گوش به حسب مساحت تعيين مى شود و به همان نسبت از مجموع شنوايى صحيحه، ديه ناقصه تعيين مى شود. و هم چنين از شنيدن صوت به وسيله هر يک از جهات اربعه به نحو مساوات، تصديق مى شود و تعيين مى شود تفاوت؛ و تأديه تفاوت با يمين (به جهت احتمال اختلاف قبل از جنايت، بين گوشها) بنا بر احوط مى نمايد.

و اگر ادّعاى نقص شنوايى از دو گوش نمايد، با امتحان از جوانب اربعه و مقايسه با امثال و اقران و قسامه در ادّعا، مقدار نقص، استعلام و عمل مى شود و تصديق مى شود و تأديه تفاوت مى شود از ديه.در ذهاب شنوايى به قطع هر دو گوش دو ديه است بدون تداخل. و اگر همه شنوايى از هر دو گوش به سبب قطع يک گوش زايل شد يک ديه و نصف ديه ثابت است.

از بين رفتن شنوايى و در نتيجه تکلّم طفل

اگر به سبب جنايت، شنوايى طفل رفت و به اين سبب، تکلم او تعطيل شد پس دو ديه است بنا بر اظهر که جريان تعطيل مجراى زوال است مى باشد.

از بين رفتن روشنايى چشم

سوم. در روشنايى دو چشم اگر به سبب جنايتى ازاله آن نمايد، تمام ديه است؛ و فرقى بين چشم ضعيف و قوى در بينايى، يا آن که در شب ضعيف است و غير آن، و کسى که سفيدى در چشم او است که مانع از بينايى نيست و غير او، نيست. و اگر نقصى در چشم معلوم شد و تقدير شد، از ديه، مقدار آن ناقص مى شود؛ و اگر تقدير آن ممکن نشد حکومت است در استثناى آن.

حدقه چشم

اگر حدقه چشم را کَند يک ديه دارد و منفعت تابع عين است در اين جا، به خلاف گوش و ازاله شنوايى.

جنايت بر روشنايى چشم

اگر ادّعا کرد مجنىّ عليه ذهاب روشنايى چشم را به سبب جنايت، و جانى انکار کرد، و بيّنه از اهل خبره و اطلاع ـ که عادل، يا يک مرد و دو زن از اهل عدالت باشند ـ شهادت دادند به مدّعى، ثابت مى شود قصاص در عمد به شهادت دو عادل، و ديه در شبيه عمد و خطأ محض به مطلق بيّنه که ذکر شد.

و اگر گفتند: «اميد عود نيست» يا آن که گفتند: «اميد عود هست» بدون تقدير مدت، ديه مستقر مى شود. و همچنين اگر گفتند: «بعد از مدت معيّنه»، و عود نکرد در آن وقت، مستقر مى شود ديه. و همچنين مستقر مى شود ديه اگر ممکن نشد اختبار، به واسطه موت قبل از مدت يا جنايت ديگرى (قبل از مدت) به قلع چشم، لکن اگر اهل اطلاع اعلام عود کرده بودند پس در ثبوت ارش يا ديه تأمل است و احوط صلح است.

عود روشنايى و اختلاف در آن

و اگر عود کرد در مدت، ارش در آن ثابت است؛ و بعد از مدت معينه و در صورت عدم تعيين مدت از اهل خبره اگر عود، معلوم يا ثابت شود، اظهر ثبوت ارش است. و همچنين بعد از يأس از عود اگر خطأ ظاهر شد اظهر استعاده زايد بر ارش است.و صورت احتمال تجدّد نعمت، مورد احتياط و مصالحه است.اگر اختلاف در عود شد و استعلام ممکن نشد و بيّنه اى بر احد طرفين نبود، قول مجنى عليه مقدم است با يمين او. و هم چنين در صورت موت او و اختلاف ولىّ او با جانى در عود قبل از موت و نبودن بيّنه، قول ولىّ با يمين او مقدم است.

ادّعاى از بين رفتن روشنايى با سلامت ظاهرى چشم

اگر ادّعاى ذهاب روشنايى چشم بود و چشم در جاى خود سالم بود، پس با عدم امکان استعلام به نحوى که مفيد علم يا اطمينان براى حاکم باشد، با قسامه تصديق مى شود در صورت عدم بيّنه؛ و ممکن است براى حاکم، از طريق مقابله با آفتاب و باز ماندن يا پوشيدن چشم، براى حاکم، علم يا اطمينان حاصل بشود به صدق يا کذب مدّعى.

از بين بردن روشنايى چشم توسط شخصى و کندن آن توسط ديگرى

اگر به سبب جنايت، روشنايى چشم رفت و اهل خبره اخبار به عود آن تا مدت معلومه کردند و قبل از مدت، ديگرى کَند آن چشم را، پس با اتفاق بر عدم عود، اظهر ثبوت ارش است بر اولى و ثبوت ديه کامله است بر دوّمى؛ و اگر اتّفاق بر عود روشنايى کردند، ثابت است ديه بر دوّمى و حکومت بر اولى، در حکم ظاهرى بدون اشکال، و در حکم واقعى اگر معلوم همه باشد عود آن.

اختلاف در مفروض مسأله

و اگر اختلاف کردند پس جانى اولى ادّعاى عود روشنايى کرد براى نفى زايد بر حکومت و جانى دوّمى ادّعا کرد عدم عود را تا آن که بر او زايد بر ثلث ديه صحيحه نباشد (بنا بر اين که در صورت ثبوت آن، همين قدر ثابت است)، پس اگر مجنّى عليه تصديق کرد اولى را، بر او بيش از ارش نيست و ادّعاى او بر دوّمى که قولش موافق اصل است قبول نيست؛ و اگر تکذيب کرد مجنّى عليه، اولى را پس قول مجنّى عليه مقدم است چون موافق اصل است، و با حلفش مطالبه ديه مى نمايد و از دوّمى مطالبه حکومت مى نمايد.

و آن چه از فرض اختلاف ذکر شده مخالف است فى الجمله با آن چه ذکر شد و اختيار شد، و بايد تعيين حکم به نحو موافق با مذکور در دو فرع سابق بشود.

امتحان در فرض ادّعاى نقصان

و در صورت ادّعاى نقصان در بينايى يکى، قياس و امتحان با ديگرى مى شود به نظير آن چه در سمع گذشت با توافق به تساوى دو چشم قبل از جنايت.

و اگر ادّعاى نقص در هر دو چشم باشد بالسويّه قبل از جنايت و بعد از آن، از مقايسه با امثال و اقران تعيين مى شود نقص و قدر ناقص، و تعيين ارش يا نسبت به ديه ذهاب بالکليه مى شود، با استظهار احتياطى با اَيمان قسامه از مدّعِىِ اکثر در تفاوت يا نسبت، و دوّمى اظهر است. و در صورت توافق بر جنايت و تأثير آن و معلوم شدن مقدار نقص با نظير امتحانات که در سمع گذشت، اظهر عدم حاجت به قسامه است مگر آن که جز ظنّ تحصيل نشود و ممکن نباشد امتحانات مفيده علم يا اطمينان.

بعض شرايط امتحان چشم

و قياس و امتحان چشم در روز ابرى و در مکان مختلف از حيث علوّ و هبوط، واقع و مفيد نخواهد بود در حصول علم يا اطمينان براى حاکم؛ و امتحان، اختصاص به بعض طرق ندارد و جارى است در هر طريقى که مفيد علم يا اطمينان باشد.

نديدن چشم در شب يا روز

و اگر به سبب جنايت، چشم در شب نديد و اعشى شد يا در روز نديد و اجهر شد، ارش متعيّن است به نظر اهل اطلاع، چون نسبت تعيين نخواهد شد. اگر قلع عين کرد و اختلاف در ابصار آن بود، قول مجنى عليه که مدعى ابصار است مقدم است، مگر در صورت اعتراف به سبق عدم ابصار بر جنايت که اظهر تقديم [قول ] موافق اصل است که جانى است.

4. از بين رفتن حس بويايى

چهارم. اگر اذهاب شمّ وبوييدن از منخرين کرد تمام ديه در آن است؛ و از يکى نصف ديه است.

امتحان بويايى

و اگر معلوم نباشد و ادّعا بشود، بوسيله حُراق (سوخته چقماق) و نحو آن امتحان مى شود، اگر منتهى به علم يا اطمينان شد قضاوت براى او مى شود؛ و اگر مفيد نشد يا ممکن نبود، با قسامه تقديم ادّعاى زوال مى شود. و اگر مدعى نقص در بوييدن شد اگر وسيله استعلام و امتحان باشد، عمل به آن مى شود، وگر نه مصالحه مى شود بنا بر احوط.

عود بويايى بعد از گرفتن ديه يا زمان موقّت

اگر ديه بوييدن را گرفت پس از آن عود کرد، استرجاع مى شود مگر با علم به تجدّد نعمت يا ظاهر بودن آن. و اگر با حکم اهل خبره به عود تا مدتى، پس عود کرد قبل از انقضاى آن مدت پس ارش است؛ و اگر قبل از گذشتن آن مدت وفات کرد ديه، ثابت است بر حسب آن چه مذکور شد در نظير مقام. و اگر قطع کرد بينى را پس زايل شد بوييدن، دو ديه ثابت است بدون تداخل در تقدير عدم استلزام استيصال، زوال استشمام را.

5 . از بين رفتن حس چشايى

پنجم. در ذوق ـ که چشيدن طعم مطعومات است ـ تمام ديه يا ارش است و احوط صلح است. و در ادّعاى آن به سبب جنايت، استعلام به امتحان مى شود، و اگر مفيد علم يا اطمينان نشد يا ميسور نبوده احوط مصالحه است؛ و هم چنين در ادّعاى نقص. اگر به جنايتى بر جاى موى روى صدمه وارد شد که مانع از مضغ طعام شد، ارش در آن ثابت است يا ديه براى مجموع؟ احوط صلح است.

6. تعذّر انزال يا قطع نسل يا عدم بلعيدن به وسيله جنايت

ششم. اگر به سبب جنايتى انزال در حال جماع متعذر شد پس در آن ديه ثابت است، و احوط صلح است اگر به غير شکستن پشت باشد، به جهت احتمال ثبوت ارش يا ديه.

و هم چنين اگر انزال بشود و احبال نشود و از او قطع نسل بشود، و همچنين اگر امنا بشود و ارضاع که خصوصيت تأثير منى در خون و شير است نشود، در احتياط به صلح مذکور، و هم چنين ذهاب التذاذ به طعام يا جماع در احتياط مذکور، يا آن که به واسطه زدن بر گردن کسى انزال طعام از حلق بر او متعذر شود. و اگر تا مدتى صاحب حيات مستقره بود و ديگرى قطع کرد رقبه او را، بر دوّمى قصاص يا ديه است.

7. ابتلا به سلس بول

هفتم. اگر به سبب جنايت، مبتلا به سلس البول شد و بول او منقطع نشد، تمام ديه در آن است اگر روزها تا شب استمرار داشته باشد، و دو ثلث آن اگر تا ظهر دوام داشته باشد، و يک ثلث آن است اگر تا بلندى آفتاب دوام داشته باشد بنا بر اظهر، اگر چه احوط صلح است با رعايت احتمال موافق ظاهر و احتمال ارش در جميع صور ثلاثه.

اگر استمرار بول از يکى از حدود سه گانه تجاوز نمود و به حدّ ديگر نرسد، در خصوص مقدار زيادتى احوط صلح است با رعايت احتمال ارش و نسبت به مقدم و استثناى از حدّ مؤخر؛ و در خصوص زايد بر دخول شب، احتمال عدم اعتبار، و در غير مقدر از منافع زايله به سبب جنايت و غير معلوم از حکم مقدر که در آنها ارش محتمل است، احتياط کلى در صلح است به مناسبت احتمالات خاصه در هر کدام.

تتمه

ديه ازاله صوت

و در ازاله صوت، تمام ديه است. و اگر موجب ذهاب نطق باشد دو ديه دارد بدون تداخل. و در صورت ذهاب نطق جهرى در صوت، ديه، و در کيفيت نطق، ارش است بنا بر اظهر.

3. ديات شجاج و جراح

اوّلى خاص به جراحت در سر و روى است، و آن «شجّه» (يعنى سر شکستگى) و جمع آن «شِجاج» است.

پاره شدن پوست بدون خارج شدن خون

و در شجّه اى که خدش موجب پاره شدن پوست است بدون خارج شدن خون و آن «حارصه» است، يک شتر است. و فرقى بين مرد و زن در تقدير اين ديه نيست. و اما مملوک پس اظهر ثبوت مثل نسبت تقدير در حرّ نسبت به ديه او، در مملوک است پس در او عُشر عُشر تمام قيمت او است که ديه او است در صورت عدم تجاوز از ديه حرّ.

ديه زخم داخل گوشت

در «داميه» (که اظهر مغايرت آن است با حارصه) و آن عبارت از دخول جرح در گوشت به قدرى که داخل در مرتبه لاحقه نشود، خواه جريان و سيلان هم داشته باشد يا نه، نقطه اى از خون خارج بشود يا نه، دو شتر است.

زخمى که عمق آن زياد باشد

و در «متلاحمه» که دخول آن در گوشت زياد است و لکن بحدّى که داخل در مرتبه لاحقه نباشد، سه شتر است. و ناميده شدن به اين اسم به جهت التيام سريع در آن بالاضافه به بالاتر [است].

زخمى که پوست نازک روى استخوان ظاهر شود

در «سمحاق» که جرح مى رسد تا آن که ظاهر شود پوست نازک روى استخوان و از همه گوشت فاصل بگذرد، چهار شتر است. و اين جراحت نمى رسد به آشکارى خود استخوان در سر يا روى.

زخمى که استخوان سر يا روى معلوم شود

در «موضحه» که آشکار مى کند استخوان سر يا روى را، پنج شتر است.

اعتبار در تعدّد ديه به عمق جراحت است نه عرض و طول

اعتبار در تعدد ديه، به عمق جراحت است نه به عرض و طول؛ پس اگر دو موضحه جدا باشد دو ديه دارد؛ و اگر يکى به ديگرى متّصل شد به سبب سرايت، يک ديه دارد؛ و اگر وصل کرد جانى بين آن دو، پس در تعدد و وحدت تأمل است. و همچنين مورد تأمل است تقديم قول جانى در اختلاف در اين که واصل او بوده يا سرايت جنايت او و قول مجنى عليه که واصل غير جانى بوده است. و همچنين در اختلاف جانى و ولىّ در موت مجنى عليه که مسبوق به جنايت به قطع دست ها و پاها بوده، که آيا به سرايت ممکنه، موت واقع شد، پس يک ديه بر او است يا بعد از اندمال ممکن، موت واقع شده، پس دو ديه بر او است؟ در تقديم قول ولىّ با يمين او تأمل است. و اگر غير جانى وصل کرد به جنايت سوم، تعدد خالى از وجه نيست يعنى سه ديه دارد؛ و اگر مجنى عليه متّصل کرد دو ديه بر اولى است و سوّمى هدر است.

تعدّد موضحه

اگر به جنايت شخصى موضحه هاى متعدده مثلاً حاصل شد، بين آنها فواصل بود، براى هر موضحه پنج شتر است اگر چه مجموع ازيد از ديه نفس باشد.

اگر در يک محل دو موضحه مثلاً وارد شد با فصل اندمال، از يک جانى يا متعدد، دو ديه موضحه ثابت است.

اگر موضحه وارد شد، پس از مدتى برء حاصل شد، اظهر لزوم دفع ديه آن است چه اثرى از آن بماند يا نه.

اگر دو موضحه در سر وارد شد پس از آن حاجز بين آن دو از باطن رفع شد و در باطن متصل شدند نه در ظاهر، اظهر تعدد ديه است؛ و اگر ما بين آنها در ظاهر متصل شد نه در باطن، دو موضحه در دو طرف و يک غير موضحه در وسط است، مگر آن که با يک [ضرب] اين صورت عملى شد که اتحاد موضحه خالى از وجه نيست.

اختلاف مقادير عميقه يک زخم

و از اين جا ظاهر مى شود که اگر يک جراحت، مختلف باشد مقادير عمقيه آن، عبرت به بالغ تر به عمق محل است، مگر آن که در دو عضو باشد که ديه متعدد به تعدّد اسامى است اگر چه با يک ضرب عملى شود.

جراحت با شکسته شدن استخوان (هاشمه)

در «هاشمه» که جراحت به شکسته شدن استخوان مى رسد، ده شتر است، با توزيع ديه کامله در خطأ محض بر چهار قسم يعنى دو بنت مخاض و دو ابن لبون و سه بنت لبون و سه حِقّه، و در شبه عمد بر سه قسم يعنى سه بنت لبون و سه حِقّه و چهار خلف. و قصاص در اين شجّه نيست. و موضوع حکم در اين قسم کسر است اگر چه عنوان، شجّه است، پس اگر کسر محقق شد بدون جرح، حکم ثابت است. و در هاشمه قصاص نيست بر حسب مذکور در کتاب «قصاص».

اگر در هر کدام از دو موضحه، هشم و شکستگى استخوان حاصل شد و در باطن متصل شد هشم، اتحاد هشم (مثل صورت اتصال در ظاهر هم) خالى از رجحان نيست.

جراحت موجب نقل استخوانهاى زير (منقّله)

در «مُنَقّله» که موجب نقل استخوان هاى ريز از جاى خود است، پانزده شتر است؛ و ممکن است انفکاک از ايضاح. و بر حسب مذکور در «قصاص» در اين قسم قصاص نيست به سبب تغرير؛ و محتمل است که براى مجنى عليه باشد قصاص در قدر موضحه (در صورتى که تنقيل با ايضاح باشد) و اخذ ديه زايد که ده شتر است، و ترجيح يک احتمال در کتاب «قصاص» مذکور است.

جراحتى که به کيسه دماغ برسد

و در «مأمومه» که جرح رسيده باشد به کيسه دماغ، ثلث ديه است که در شتر با اضافه يک ثلث تکميل مى شود.

شکافته شدن کيسه دماغ

و «دامغه» که مى شکافد کيسه دماغ را، در آن ديه مأمومه است با زيادتى حکومت؛ و در صورت تلف با آن، قصاص در آن است؛ و در صورت سلامت بعيده، ديه است به نحو مذکور. و احتمال ثبوت قصاص در موضحه و زايد بر آن از ديه و ارش، مذکور شد در مراتب سابقه. اگر مراتب مذکوره ثمانيه از شجاج، از هشت نفر، به ترتيبِ ذکر، [محقّق [شد آيا بر هر کدام تمام ديه عمل خودش که به اسم مخصوص ناميده است ثابت است يا تفاوت ما بين دو جنايت از دوّمى يا هشتمى ثابت است ؟ احوط ثبوت اول است.

چند مسأله

اشاره به دو مسأله اى که گذشت

1. گذشت در ديه بينى ديه جرح نافذ در آن در صورت صلاح آن و عدم صلاح آن، و ديه نافذ در يکى از نرمى هاى آن تا حاجز.

2. و گذشت در ديه لبها ديه شکافتن آنها تا آن که دندان ها ظاهر بشود در صورت برء و عدم، و نافذ در يکى از آنها در صورت برء و عدم.

جراحت جائفه (به درون رسيده)

3. در جراحت جائفه که به جوف (به نحو آينده) مى رسد از هر جهتى باشد و در هر جايى از بدن باشد غير از سر ـ که در دامغه گذشت ديه آن ـ ثلث ديه نفس است، و اين جرح، خارج از شجاج که مختص به سر و روى است مى باشد اگر چه فى الجمله اشتراک در ديه دارند.

جرح در موضعى که خودش مستقلاً ديه داشت

اگر جرح کرد در موضعى که خودش مستقلاً ديه داشت پس شکافت موضع را تا آن که به جوف رسيد، اکتفاى به ديه جائفه محل تأمل است؛ و اگر از دو نفر باشد دو ديه دارد بنا بر اظهر.

داخل کرن کارد در محل اجافه توسط ديگرى

اگر يکى اجافه کرد بر او است ديه جائفه؛ و اگر ديگرى داخل کرد کارد را در داخل همان جرح بدون زيادتى، بر او جز تعزير ايذا نيست؛ و اگر توسعه همان جراحت داد در باطن يا ظاهر، در آن حکومت است؛ و اگر توسعه در ظاهر و باطن داد و مفصول کرد جزء موصول را، جائفه ديگرى است و ديه ديگر بر آن ديگرى است.

و اگر از طرفى توسعه در ظاهر و از طرفى توسعه در باطن داد، پس موارد آن مختلف است، و با صدق جائفه ديه دارد، و با عدم صدق آن، حکومت در آن است. و در زياد کردن همان جراحت جائفه با وحدت جارح و زايد و تعدد آنها تأمل است در صدق جائفه ديگر و ثبوت ديه، و عدم صدق و ثبوت ارش، لکن با تعدد جانى اظهر تعدد است.

ايضاح توسط يکى و اجافه توسط ديگرى

و اگر در محل واحد يکى ايضاح کرد و ديگرى اجافه، اظهر تعدد ديه و عدم تداخل است.

فرو کردن کارد در اعضاى باطنه ظاهر شده

اگر بعضى از اعضاى باطنه ـ مثل کبد ـ ظاهر شد، پس کارد در آن فرو کرد، اظهر صدق جائفه و ثبوت ديه آن است.اگر مجيف توسعه داد يا زياد کرد، گذشت تأمل و احتياط در تعدد جنايت و ديه آن بدون فرق بين توسعه و زياد کردن.

بيرون ريختن اعضاى باطنى بعد از اجافه ديگرى

و اگر بعد از اجافه کسى، ابراز حشو به جنايت شخص ديگرى شد، دوّمى قاتل است چون سبب، قاتل غالبى است، پس بر اولى ثلث ديه است و بر دوّمى قصاص يا تمام ديه است؛ و اگر از سبب غالبى بودن خارج شد و مقصود، قتل نبود اگر چه قتل واقع شد، ديه شبه عمد؛ و اگر قتل، مقصود بود، مبنىّ بر معامله عمد با آن است حکم آن.

پاره نمودن محل جراحتِ دوخته شده

و اگر جراحت جائفه مخيط شد و قبل از التيام، ديگرى آن را پاره کرد، ضامن است اگر موجب ضمانى محقق بشود اگر چه حاجت به خياطت دوم باشد که محتاج به اجرت است؛ و اگر ايذا باشد تعزير در آن ثابت است به آن چه در نظر حاکم است.

و اگر بعضى ملتحم شد پس در بقيّه، حکم مذکور جارى، و در ملتحم اگر اندمال آن حاصل است، جنايت مبتکره محسوب است و ديه آن را دارد که ثلث ديه است اگر جائفه شد، مگر آن که تأثيرى در غير اخراج خيوط نداشته باشد؛ و اگر اندمال حاصل نيست ارش ثابت است ـ يعنى تفاوت جائفه ملتحمه و غير ملتحمه ـ به واسطه زوال التيام به فعل جانى دوم.

دو فرض تعدد جائفه

اگر در سه موضع از بدن مثلاً سه جائفه احداث کرد، براى هر کدام ثلث ديه و در مجموع تمام ديه است.

اگر از طرفى مثل سينه يا پهلو، به جنايت، نافذ شد آلت جرح و از طرف مقابل خارج شد اظهر تعدد جائفه است به جهت الغاى خصوصيت عرفا در دوّمى.

جراحت نافذه

4. در نافذه در اطراف مَرد صد دينار است، و آن مقابل جائفه است. و در عموم اين حکم به زن، و به عضوى که قطع آن بيش از صد دينار ندارد، و به مملوک در نسبت عُشر به قيمت آن يا به نسبت قيمت او به ديه حرّ، تأمل است و احوط صلح است در همه اين موارد مختلفه نافذه.

جنايتى که در آن زخم و شکستن نباشد مانند باد کردن

5 . جنايتى که در آن جرح و کسر نباشد مثل زدن هايى که موجب باد کردن محل باشد، در آنها حکومت است.

ديه سرخ شدن و تغيير رنگ صورت

و اگر موجب تغيير لون باشد، پس در سرخ شدن روى به سبب زدن، يک دينار و نصف آن است؛ و در سبز شدن آن، سه دينار است؛ و در سياه شدن آن، شش دينار است بنا بر اظهر.

تغيير رنگ اعضاى ديگر

و اگر اين اوصاف در بدن در غير روى باشد، نصف مذکور در هر يک از سه وصف، در آنها ثابت است. و در غير حرّ، رعايت حکومت يا نسبت قيمت او با ديه حرّ است ؟ مورد تأمل و احتياط است اگر چه دوّم خالى از وجه نيست. و ساير اجزاى سر غير روى محل حکومت است بنا بر اظهر. و مساوات زن با مرد در مذکورات يا تنصيف ديه در زن، محل تأمل و مورد احتياط بصلح است.

مشلول کردن عضوى که ديه مقدره دارد و قطع مشلول

6. هر عضوى که ديه آن مقدّر است، در مشلول کردن آن دو ثلث ديه آن است، و در قطع آن بعد از شلل ثلث ديه آن عضو است؛ و اگر ديه مقدّر نباشد حکومت در آن ثابت است.

تساوى ديه اقسام شجاج

7. ديه اقسام شجاج در سر و روى مساوى است چنان چه اشاره به آن شد.

و مثل شجاج اگر واقع در بدن شد به نسبت ديه آن عضو با ديه نفس، تعيين مى شود؛ پس در حارصه يد نصف شتر است؛ و در حارصه دو انمله ابهام، نصف عُشرِ شتر است؛ و در موضحه اصبع، نصف عُشر ديه اصبع است؛ و فرقى بين استخوان دار و غير آن از اعضاى بدن نيست، مثل آلت و لب و زبان و پستان.

تساوى زن با مرد در ديه اعضاى و جراحات تا ثلث

8 . زن در ديات اعضا و جراحات، مساوى است با مرد تا آن که برسد به ثلث ديه مرد يا زايد باشد از آن، پس از آن تنصيف مى شود ديه مرد در زن، و فرقى بين اين که جانى مرد باشد يا زن نيست؛ پس در قطع انگشت زن، صد دينار است؛ و در دو انگشت، دويست؛ و در سه انگشت، سيصد دينار؛ و در چهار انگشت، دويست دينار اگر با يک ضربت همه را قطع کند، وگر نه هر کدام حکم خودش را دارد.

و همچنين از مرد براى زن قصاص مى شود در اعضاى بدون ردّ تا آن که به ثلث برسد، پس از آن ردّ مى نمايد نصف ديه را به مرد. و اگر جانى زن باشد و قصاص کننده مرد، ردّى نيست.

رابطه ديه مرد مسلمان با زن و ذمّى و ذميّه و عبد

9. هر جنايتى که موجب تمام ديه مرد مسلمان باشد در اعضا و منافع و جراحات، در زن موجب ديه او است، و در ذمّى موجب ديه او است، و در ذمّيه موجب نصف ديه ذمّى است، و در عبد موجب قيمت او است.و اگر در مرد آزاد ديه مقدّره دارد، به همان نسبت در زن و ذمّى و ذميّه و قيمت عبد،تعيين ديه مى شود با ملاحظه مساوات زن با مرد قبل از بلوغ ثلث ديه مرد.

مراد از اتحاد موضعى که ارش در آن ثابت است با حکومت

10. هر موضعى که ارش در آن ثابت است پس مراد از آن و حکومت يکى است؛ و آن عبارت است از تقويم مجروح در حال صحت در تقدير مملوک بودن او و با جنايت، و نسبت اين دو قيمت که معلوم شد تفاوت از ديه نفس مأخوذ مى شود نه از ديه عضو. و اگر مجنّى عليه مملوک باشد حرّ اصل است براى او، يعنى مالک، تفاوت قيمت را از جانى مى گيرد، مگر آن که قيمت از ديه حرّ متجاوز باشد که مردود به آن مى شود و تفاوت را از ديه حرّ مى گيرد به عنوان ارش؛ و در مقدر نسبت آن را به ديه حرّ از قيمت مملوک مى گيرد در صورت عدم تجاوز قيمت او از ديه حرّ.

مقتولى که ولىّ خاص ندارد

11. مقتول اگر ولىّ خاص ندارد، امام مسلمين ولىّ خون او است مى تواند قصاص نمايد و مى تواند ديه بگيرد؛ مثل اين که جنايات مقتول بر امام است، ديه او هم براى امام است؛ و امام اصل مى تواند عفو مطلق نمايد، و نايب غيبت احوط براى او ترک عفو است مگر آن که به اجتهاد خود تجويز عفو و اختيار آن نمايد. و در قتل خطأ و شبيه عمد که قصاص نيست نايب غيبت اخذ ديه مى نمايد و عفو نمى نمايد بنا بر احوط.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS