5.صفات خدا
يکتايى خدا در ابعاد سه گانه
از ميان صفات خداوند، صفت توحيد از صفات برجسته اوست; تو گويى تمام پيامبران براى تبليغ اين اصل آمده اند واگر براى پيامبران، قانون اساسى تصور کنيم، توحيد نخستين اصل از اصول آن را تشکيل مى دهد و اتفاقاً گروه مخالف بيشتر با اين اصل در نبرد و پيکارند.
اقسام توحيد ومراتب آن
توحيد براى خود مراتبى دارد که به گونه اى فشرده ياد آور مى شويم:
1ـ توحيد ذاتى: مقصود از توحيد ذاتى اين است که ذات خدا يکى است ونظير ومانندى ندارد.
2ـ توحيد افعالى: به اين معنى است که خالق جهان يکى است ومؤثر تام ومستقلى جز او نيست و تأثير ديگر اسباب در پرتو فاعليت و خالقيت اوست.
3ـ توحيد در عبادت: يعنى پرستش مخصوص اوست وجز او نبايد کسى را پرستش کرد.
توحيد ذاتى به اين معنى که خدا نظير ومانندى ندارد وبا توجه به اين که خدا يک موجود با کمال است ونقص به آن راه ندارد، روشن وواضح است; زيرا فرض دو خدا مستلزم اين است که
صفحه 47
هرکدام متناهى باشد تا يکى از ديگرى متمايز گردد، ولازمه متناهى بودن دو خدا اين است که هر يک از ديگرى سلب شود و سلب يکى از ديگرى، سلب کمال از ديگرى و در نتيجه ناقص بودن اوست و موجود ناقص نمى تواند خدا باشد.
به ديگر سخن، فرض تعدد، فرض متناهى بودن است وفرض تناهى، ملازم با نقص است ونقص با خدايى سازگار نيست از اين جهت ، بايد وجود خدا را، نامتناهى فرض کنيم وشىء نامتناهى قابل تکرار نيست.زيرا وجود خداى نخست همه جا اعم از ذهن و خارج را احاطه کرده و براى خداى ديگر، امکان وجود نيست. شايد آيه:(قُلْ هُوَ اللّهُ أحَدْ) ناظر به چنين توحيدى باشد.
توحيد ذاتى، معنى ديگرى دارد وآن اينکه: خداوند، داراى اجزاء نيست وبسيط است، زيرا فرض جزء براى خدا مستلزم اين است که خدا در تحقق خود به اجزائى که غير از خود هستند، محتاج ونيازمند باشد.
شکى نيست هر مرکّبى غير جزء خود هست; يک دستگاه ماشين، يک محلول شيميائى، غير تک تک اجزاء آن است; فرض ترکيب در خدا، اين است که او به تک تک اجزاء که غير خود وى هستند، محتاج گردد واحتياج با مقام خدايى سازگار نيست.
توحيد افعالىمقصود اين است که، خالق جهان يکى است وگواه روشن آن، وجود هماهنگى درعالم آفرينش است واينکه کوچکترين تصادمى در وضع کلى جهان نيست. اين امر، نشانه اين است که اراده واحدى بر اين جهان حکومت مى کند واگر اين جهان زير نظر دو اراده، اداره مى شد، واختلاف اراده، مايه اختلاف تدبير وبه هم خوردن هماهنگى در اجزاء جهان مى گشت.
قرآن با تکيه بر براهين گذشته خدا را به يگانگى مطلق مى خواند:
(وَإلهُکُمْ إلهٌ واحِدٌ لا إلهَ إلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ)(سوره بقره آيه 163).
خداى شما خداى يگانه است، جز او خدايى نيست و او بخشنده ومهربان است.
آنگاه قرآن در آيه بعد هماهنگى جهان را گواه بر اين مدعا مى گيرد ومى فرمايد:
صفحه 48
(إنَّ في خَلْقِ السَّمواتِ والأرضِ واخْتِلافِ اللَّيلِ والنَّهارِ والفُلکِ الَّتي تَجْري فِي البَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماء فَأحْيا بِهِ الأرضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ کُلِّ دابَّة وَ تَصريفِ الرِّياحِ والسَّحابِ المُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ والأرضِ لاَيات لِقَوم يَعْقِلُونَ) (سوره بقره آيه 164).
در آفرينش آسمانها وزمين وگردش شب و روز وحرکت کشتى در دريا به سود مردم وفرود آمدن باران از آسمان که به وسيله آن زمين پس از مردنش زنده مى شود وپخش موجودات زنده در زمين وگردش بادها وحرکت ابر موجود ميان آسمان وزمين (در همه اينها)، گواه روشن براى افراد عاقل وخردمند است.
در اين آيه، سخن از نظام آفرينش است که گواه بر وحدانيّت تدبير ويگانگى خالق جهان است.
توحيد در عبادت: مقصود از اين اصل، اين است که فقط بايد خدا را پرستش کرد واز پرستش غير او دورى جست. در اينجا بايد دو مطلب روشن شود:
1ـ چرا بايد خدا را پرستش کرد؟
2ـ چرا بايد غير او را پرستش نکرد؟
پرستش خدا انگيزه هايى دارد، بزرگترين انگيزه آن، کمالى است که انسان در خدا سراغ دارد و آگاهى از اين کمال، سبب مى شود که انسان خود به خود در برابر آن کانون کمال، خضوع وخشوع کند. اين نوع انگيزه، مخصوص طبقه عارف وآشنايان به مقام ربوبى است; ولى طبقات ديگر، خدا را از آن جهت پرستش مى کنند که او سرچشمه نعمتها وفيض ها است ويکى از فيضهاى مستمر او، وجود انسان است، پس به حکم عقل، بايد در برابر مُنعِمْ خضوع نمود وسپاس او را به جا آورد; گروه سوّمى نيز خدا را به پاداشهاى بزرگ و يا ترس از کيفرهاى او مى پرستند. در هر حال اين انگيزه ها سبب مى شود که خدا را بپرستيم.
اما چرا بايد از پرستش غير او امتناع ورزيد؟ زيرا غير اوکمال ندارد يا منبع فيض ونعمت نيست که ما را وادار به تواضع کند; همچنان که کيفرها وپاداشهايى در اختيار ندارد که انگيزه پرستش گردد. زيرا غير خدا، هرچه دارد از کانون کمال دارد وخود، کانون کمال نيست.
صفحه 49
حال بايد ديد، حقيقت پرستش چيست؟
صفحه 50
شناخت ديگر صفات خدا
براى خدا صفات ثبوتى وسلبى هست. مقصود از صفات ثبوتى صفات کمالى است که بر خدا ثابت مى باشد ومقصود از صفات سلبى آن رشته از نقايص است که از خدا سلب مى گردد. از صفات ثبوتى خدا پنج صفت را در اينجا متذکر مى شويم:
(1) ـ دانا (2) ـ توانا (3)ـ زنده (4) ـ بينا (5) ـ شنوا
در باره اثبات دو صفت نخست کافى است که مصنوعات او را از اتم تا کهکشان مطالعه کنيم.
علوم بشرى با پى گيرى ده هزار ساله خود توانسته است قسمت ناچيزى از اسرار و رازهاى پيچيده جهان را به دست آورد; در حالى که قسمت اعظم آنها تحت پوشش جهل انسان باقى است.
مطالعه اين جهان ما را به علم بى پايان وقدرت نامتناهى خدا رهنمون مى گردد ومى رساند که خدا از مجموع قوانينى که بشر در علوم طبيعى کشف کرده است آگاه بوده وجهان را با قدرت خود آفريده است. واين مطالعه ما را به دو صفت علم و قدرت خدا رهبرى مى کند.
درباره صفت حيات نياز به دليل جداگانه نداريم زيرا وقتى ثابت شد که او دانا و توانا است طبعاً ثابت مى شود که او زنده است زيرا موجود زنده جز به اين دو صفت بارز به صفات ديگرى نياز ندارد.
درست است که در علوم طبيعى مى گويند موجود زنده موجودى است که خصيصه هاى : رشد، توليد مثل، پاسخ به محرک، تغذيه را دارا مى باشد. حيات وزندگى به اين معنا، مخصوص موجودات طبيعى است وگرنه حيات معناى وسيع وگسترده اى دارد، که ممکن است به هيچ کدام از اين خصيصه ها نيازى نداشته باشد. دانشمندان علوم طبيعى چون سرو کار با موجودات طبيعى دارند ولذا حيات را در محدوده علم ودانش خود تفسير مى کنند. ولى يک فيلسوف که مسأله را از ديدگاه برترى مى نگرد براى آن معناى وسيع قائل شده واين خصائص را از آن در حيات موجودات طبيعى مى داند نه اينکه واقعيت «حيات» مطلقاً بستگى به آنها داشته باشد.
در اين جا دو صفت ديگر خدا به معناى سميع و بصير نيز روشن مى شود زيرا اين دو صفت
صفحه 51
بخشى از علم خداست زيرا آگاهى خدا از مسموعات ومبصرات سبب شده است که خدا را شنوا وبينا معرفى کنيم. وگرنه «سميع» به معناى اين که از طريق ابزار ويا «بصير» به معنى اين که از طريق دستگاه خاصى ببيند ويا بشنود در اينجا مطرح نيست. بلکه حضور جهان نزد خدا از آن جمله مسموعات ومبصرات، سبب آن شده که او را با اين دو صفت ياد کنيم.