فصل پنجم : معیار تشخیص مرگ

فصل پنجم : معیار تشخیص مرگ

فصل پنجم : معيار تشخيص مرگ

گفتار اوّل: معيار تشخيص از نظر فقها

آيا در مواردى که از نظر پزشکى عنوان مرگ مغزى اطلاق مى شود, شخص مبتلا به مرگ مغزى از نظر فقها ميّت محسوب مى شود و از نظر اسلام مرگ مغزى به منزله نقطه پايان حيات است يا خير؟

بايد عنايت داشت مرگ و حيات نيز مانند ديگر موضوعات عرفى, تابع فهم عرفى هستند و ما مفاهيمى تحت عنوان مرگ و حيات اسلامى نداريم و اسلام در اين موضوعات نظر عرف را امضا فرموده و عرف مردم نيز عموماً مرده را از زنده تميز مى دهند, لکن گاهى اوقات تشخيص مرگ حتى براى پزشکان نيز مشکل مى شود. بنابراين, تشخيص و احراز مرگ, در موارد مرگ مغزى به دليل تخصصى بودن, خارج از توان و صلاحيت عرف عام است. آن چه از نظر فقه و فقها مهم است احراز مرگ و پايان عمر است تا احکام مرده بر شخص جارى شود, لذا در اين گونه موارد فقها براى احراز پايان عمر شخص متوفاى مغزى نياز به تشخيص کارشناس و خبره يعنى پزشکان متخصّص و کارشناسان پزشکى قانونى دارند و موضوع حکم فقيه با نظر قاطع کارشناسان مزبور مشخص مى شود.

بنابراين, در برخى موارد عرف عام در تشخيص مرگ يا حيات شخص مبتلا به مرگ مغزى در شک و ترديد به سر مى برد, ولى عرف خاص يعنى اهل خبره و کارشناسان به طور قطع جملگى شخص مصدوم را مرده مى دانند, در اين جا قول اهل خبره اماره است و با وجود اماره جاى رجوع به اصل و استصحاب نيست تا حيات شخص استصحاب شود.

امّا اگر در بين اهل خبره و پزشکان متخصص مغز و اعصاب و پزشکان قانونى حکم قطعى و اتفاق نظر بر مرگ شخص مصدوم نباشد از نظر فقه در اين صورت مشکلى وجود ندارد, زيرا فقهاى شيعه و سنّى(1) به اتفاق آرا در صورتى که مرگ شخصى مشکوک باشد, تربّص و انتظار تا زمان ظهور علايم مرگ و قطعى شدن آن را واجب مى دانند. محقق حلّى در اين باره مى فرمايد:

اين نظر بين فقها اجماعى است; دليل آن هم اين است که از معاونت و مساعدت بر قتل مسلمان احتراز شود.(2)

و صاحب جواهر مى فرمايد:

راه هاى مختلفى در روايات براى قطع به مرگ اين اشخاص ذکر شده است: در برخى از روايات دو روز درنگ و در برخى ديگر سه روز و در دسته اى ديگر از روايات انتظار تا پديد آمدن علايم نعشى و تعَفُّن جسد, علامت مسلّم بودن مرگِ آن ها ذکر شده است, و در دسته اى ديگر, مرگ مسلّم آن ها معلّق به علم و قطع شده است, که اوّلى همان معيار قراردادن علم است و موارد ديگر از مصاديقى هستند که عرفاً از طريق آن ها علم به مرگ قطعى حاصل مى شود.(3)

بنابراين, از هر راهى که قطع به مرگ مغزى حاصل شود و پزشکان متخصص در هر موردى مرگ مغزى را مسلّم و قطعى و غيرقابل بازگشت تشخيص دهند, در اين صورت نيز حکم حالت دوم, يعنى مرگ قطعى شخص را خواهد داشت, امّا در پاره اى از موارد نادر که در تشخيص مرگ مسلّم مغزى اختلاف نظر بين پزشکان خصوصاً پزشکان قانونى و جراحان پيوند زننده وجود دارد و تحقق قطعى مرگ مغزى مشکوک است, در اين موارد به دليل فقدان علم به تحقق مرگ, به استناد اصل استصحاب, حکم به حيات بيمار مى شود و در نتيجه عدم جواز برداشت پيوند و ساير احکام مترتب بر شخص زنده, در مورد او جارى خواهد بود.

گفتار دوم: راه هاى تشخيص مرگ مغزى از نظر پزشکان

هم چنان که گذشت در اکثر موارد در تشخيص مرگ مغزى بيمار مشکلى وجود ندارد, مانند وارد شدن ضربه بر جمجمه اى باز که نمونه بارز آن اصابت گلوله به جمجمه و يا تصادفاتى است که به متلاشى شدن جمجمه منجر شود ولى در موارد نادرى تحقق قطعى مرگ مغزى محل ترديد است و به همين خاطر پزشکان براى جلوگيرى از اشتباه در تشخيص مرگ مغزى, اتکا و استناد به علامت واحد بالينى نظير وقفه قلب و تنفس و حتى توقف امواج الکتريکى مغز را به تنهايى ارزنده و قابل اعتماد نمى دانند و معتقدند بايستى تمامى معيارهاى بالينى در مورد بيمار تحقق يابند تا بتوان تشخيص مرگ مغزى را قطعى دانست, عدم تحقق حتى قسمتى از يک معيار, تشخيص را منتفى مى سازد. علاوه بر اين بايد يک دوره زمانى نيز بر بيمار بگذرد )مدت زمان انتظار( و در طول اين مدت با نظارت مداوم, عدم تغيير در معيارهاى بالينى به ثبوت برسد. معمولاً علاوه بر تحقق معيارهاى بالينى, آزمون تأييد کننده تشخيص مرگ مغزى نيز براى اطمينان بيش تر صورت مى گيرد که کوتاه نمودن مدت زمان انتظار مى تواند از ديگر فوايد انجام آزمون فوق باشد.

الف ـ معيارهاى بالينى

معيارهاى بالينى عمده براى تشخيص مرگ مغزى عبارت اند از:

الف ـ وجود کماى عميق ((G.C.S = 3: عدم وجود حرکات خود به خودى, فقدان باز نمودن چشم ها و عدم پاسخ گفتارى و حرکتى به محرکين دردناک از علايم کماى عميق است و چنان چه شخص مبتلا به مرگ مغزى را با محرکى دردناک تحريک نمايند فاقد پاسخ کلامى يا حرکات در عضلات سر و صورت خواهد بود و هيچ گونه واکنشى در مقابل تحريکات دردناک از خود بروز نخواهد داد.

ب ـ فقدان واکنش هاى ساقه مغز: اين واکنش ها عبارت اند از:

1ـ فقدان رفلکس نورى مردمک چه مستقيم و چه غيرمستقيم; به عبارت ديگر, مردمک چشم هاى شخص مبتلا به مرگ مغزى بايد ثابت باشد و در مقابل نور هيچ گونه واکنشى از خود نشان ندهد.

2ـ فقدان رفلکس قرنيه نسبت به تماس با يک جسم.

3ـ فقدان Gag Reflex.

4ـ فقدان رفلکس سرفه.

5ـ فقدان رفلکس هاى مربوط به حرکات چشم ها.

1 ـ 5 ـ عدم وجود واکنش چشمى سرى يا Occulo-Cephalic که همان تست Dollصseye مى باشد.

2 ـ 5 ـ عدم وجود واکنش چشمى ـ تعادلى يا Occulo-Vestibular (تست کالريک با آب سرد( که همان تست شست و شوى مجراى گوش خارجى با آب سرد است.

ج ـ عدم وجود تنفس خود به خودى: تنفس خود به خودى شخص مبتلا به مرگ مغزى بايد قطع باشد و تنها با دستگاه صورت پذيرد. براى تأييد اين که تنفس شخص قطع است, تست مخصوصى به نام آزمون آپنه (Apnea test) يا آزمون کنترل انجام مى شود تا مشخص شود که آيا تنفس شخص بر مى گردد يا نه.

اين آزمون شرايط ويژه اى دارد و به اين صورت انجام مى شود که ابتدا بيمار را به مدت ده دقيقه با اکسيژن 100% وانتيله نموده و در همين حين گازهاى خون شريانى چک مى شود, وقتى pco2 در حد چهل ميلى متر جيوه باشد, بيمار را از دستگاه تنفس مصنوعى جدا ساخته و اکسيژن مستقيم را با فشار هشت تا دوازده ليتر در دقيقه از طريق لوله تراشه به بيمار مى رسانند و به مدت ده دقيقه ديگر بيمار از نظر بروز حرکات تنفس تحت مراقبت و نظارت مستقيم قرار مى گيرد. در صورتى که در پايان ده دقيقه حرکت تنفسى پديد نيايد گازهاى خون مجدداً چک شده و اگر pco 2 بالاتر از شصت ميلى متر جيوه باشد, که مبين حداکثر تحريک مرکز تنفس در بصل النخاع مى باشد, تست خاتمه يافته تلقى مى شود و بيمار مجدداً به دستگاه وصل مى شود.

بروز هر گونه حرکت تنفسى يا انجام تنفس, رد کننده مرگ مغزى خواهد بود. اگر در حين انجام تست و جدا بودن شخص از دستگاه تنفس مصنوعى براى او افت فشار خون يا آريتمى قلبى پديد آيد, آزمون بايد بلافاصله قطع شده و شخص مجدداً به دستگاه تنفس مصنوعى متصل شود. در اين صورت براى تأييد مرگ مغزى بايد از شش هاى تأييد کننده ديگر استفاده کرد.(4)

د ـ منتفى بودن شرايط مشتبه شونده با مرگ مغزى: در بيمارانى که معيارهاى بالينى فوق کامل شده باشد بايستى درجه حرارت مرکزى بدن نيز بررسى شود و اين درجه حرارت بالاتر از نود درجه فارنهايت يا 32/2 درجه سانتى گراد باشد.

از نظر پزشکان متخصص مغز و اعصاب, نبايد شرايطى که مى توانند مرگ مغزى را شبيه سازى کنند در شخص وجود داشته باشد. يکى از اين موارد, هيپوترمى (Hypothermie) يعنى کاهش درجه حرارت بدن به پايين تر از حد طبيعى است, ديگرى موارد مسموميت ها است; مسموميت با مواد مخدر يا مسموميت دارويى که سيستم عصبى بدن را سرکوب مى کنند و دو مورد ديگر نيز شوک و اختلالات متابوليکى هستند که ممکن است در مراحل پيشرفته بيمارى هاى کبدى يا نارسايى کليوى, علايمى شبيه به مرگ مغزى ايجاد کنند.

در صورتى که درجه حرارت مرکزى بيمار بيش تر از 32/2 درجه سانتى گراد باشد, اگر مغز زنده و قادر به عمل باشد, عمل خود را بروز خواهد داد و در حقيقت فشار خون بيمار که بايد بالاى نود ميلى متر جيوه باشد به اثبات رسيده و در نتيجه هيپوترمى (Hypothermie) ردّ مى شود. احتمال مسموميت ها و اختلالات متابوليکى و شوک نيز با تست هاى آزمايشگاهى مخصوص کنار گذاشته مى شود.

هـ ـ گذشت مدت زمان انتظار: با تحقق علايم بالينى مرگ مغزى و ردّ موارد مشتبه شونده با مرگ مغزى, باز هم نمى توان بى درنگ رأى به مرگ مغزى بيمار داد, بلکه بايد مدت زمانى که از آن به عنوان (مدت زمان انتظار) ياد مى شود, بر بيمار بگذرد که اين مدت زمان برحسب عامل به وجود آورنده مرگ مغزى از شش تا بيست و چهار ساعت, متفاوت خواهد بود.

در طول اين مدت, بيمار مبتلا به مرگ مغزى بايد تحت نظارت دقيق تيم پزشکى قرار گيرد تا در صورت از بين نرفتن علايم بالينى مرگ مغزى, پس از سپرى شدن مدت زمان انتظار, بتوان مرگ مغزى بيمار را اعلام نمود.

ب ـ آزمون هاى تکميلى

برخى از متخصصان مغز و اعصاب به تحقق مراحل پيشين اکتفا نکرده و انجام آزمون ها و تست هاى تکميلى را به عنوان تأييد تشخيص مرگ مغزى در بيمار لازم دانسته اند. اين آزمون ها عبارت اند از:

الف ـ تست آنژيوگرافى (Angiographic) عروقِ مغز: در اين آزمون پس از تزريق ماده حاجب رنگى به داخل شريان بيمار, از عروق مغز او عکس بردارى مى کنند. اگر اين ماده حاجب وارد جمجمه بيمار نشود, دليل بر اين است که خون به مغز شخص نمى رسد, در نتيجه وقوع مرگ مغزى قطعى است و بعد از انجام آن به مدت زمان انتظار نيازى نيست.

تست هاى ديگرى نيز وجود دارد که قطعيتش مانند تست اوّل نيست امّا تأييد کننده مرگ مغزى خواهند بود.

ب ـ تست الکترو آنسفالوگرافى(5) (Electro - encephalographie): اين آزمون عبارت از ثبت جريانات الکتريکى مغز از روى پوستِ سر است که در اصطلاح عامه, نوار مغز گرفتن اطلاق مى شود. در اين تست با گذاشتن الکترودهايى در دور سر بيمار, تغييرات الکتريکى مغز را که دليل بر فعاليت نيمکره هاى مغز است, ثبت مى کنند که در صورت مرگ مغزى شخص, اين امواج وجود نخواهد داشت و به صورت خط صاف )ايزوالکتريک( در مى آيد که مبين عدم فعاليت الکتريکى مغز است, منتها اين تست بايد با يک مدت زمان انتظار )حداقل شش ساعت( همراه باشد تا دليل بر مرگ مغزى شخص تلقى شود. نقطه ضعف اين آزمون نشان ندادن فعاليت يا عدم فعاليت ساقه مغز است و در مواردى که بيمار مشکوک به مسموميت دارويى,هيپوترمى و يا شوک باشد, ارزش تشخيص نخواهد داشت.

ج ـ تست آنژيوگرافى مغزى با مواد راديو ايزوتوپ (CRAG): اين آزمون بر خلاف آنژيوگرافى عروق مغزى, در بالين بيمار قابل اجرا است و از نظر راحتى انجام, برترى دارد. در اين تست به جاى اين که ماده رنگى حاجب در داخل شريان تزريق شود ماده راديوايزوتوپ داخل وريد تزريق مى گردد و به وسيله دوربين مخصوصى از مغز بيمار عکس بردارى مى شود. در حالت عادى که مغز فعاليت طبيعى خود را دارد, اين رنگ هاى راديوايزوتوپ را به خود جذب مى کند و اثر آن به صورت رنگ هاى قرمز, زرد و سبز نمايان مى شود, در حالى که اگر مغز مرده باشد, اين رنگ ها را به خود نمى گيرد و تنها رنگ آبى را که نشان دهنده عدم ورود اين ماده به داخل مغز و عدم فعاليت مغز است, نشان مى دهد. البته اين تست هم مانند تست قبلى فعاليت ناحيه ساقه مغز را به خوبى نشان نمى دهد و بايد همراه مدت زمان انتظار باشد تا تأييد کننده مرگ مغزى شخص تلقى گردد.(6)

آزمون هاى ديگرى نيز براى تأييد مرگ مغزى ابداع شده اند امّا به علت وجود اشکال هاى مختلف, هيچ کدام مقبوليت عمومى نيافته اند, لذا از ذکر آن ها در اين جا خوددارى مى شود.

اخيراً در کنفرانس علمى بين المللى که در زمينه پيوند اعضا در ابوظبى منعقد شد, بهترين راه تشخيص مرگ قطعى وغيرقابل بازگشت بودن مغز, تاباندن اشعه بر رگ هاى مغز و کشف فقدان هر گونه گردش خون درآن ها اعلام شد.(7)

به طور کلى چنان که گذشت, معيار قطعى تشخيص مرگ شرعاً و عرفاً و قانوناً قطع به مرگ است. بنابراين, از هر راهى و با استفاده از هر شيوه اى به مرگ مغزى قطع حاصل شود و پزشکان و متخصصان صلاحيت دار بر اساس شواهد قطعى, مرگ مغزى بيمار را مسلّم و غيرقابل بازگشت اعلام کنند, حکم حالت مرگ قطعى را خواهد داشت و از نظر علم پزشکى امروز, مرگ مراکز عالى مغز به منزله پايان زندگى شخص به شمار رفته و هر نوع تلاشى براى بازگشت فعاليت مغز امرى بى نتيجه است.(8)

گفتار سوم: حالت هاى مشتبه شونده با مرگ مغزى

الف ـ تميز مرگ مغزى از حالت کوما

ييکى از علايم اصلى و روشن مرگ مغزى قطع تنفس است, البته به شرطى که ثابت شود تنفس به دليل بعضى از عوامل خاص مثل مسموميت با ترياک يا مسموميت دارويى قطع نشده باشد. تفاوت قطع تنفس در مرگ مغزى و حالت کوما اين است که قطع تنفس در حالت مرگ مغزى غيرقابل بازگشت است در حالى که در حالت کوما قطع تنفس شخص بر اثر آسيب ساقه مغز (Steam Brain) و موقتى است و با يارى رساندن با دستگاه تنفس به تدريج تنفس بيمار برگشت پيدا مى کند تا جايى که ديگر وابستگى به دستگاه تنفس از بين مى رود و بيمار با قطع دستگاه تنفس, کم کم نفس مى کشد.

ب ـ تميز مرگ مغزى از حالت اغماى معمولى

اغما بر دو نوع است:

1ـ اغماى معمولى که در آن تنها قسمت کرتکس مغز مى ميرد و ساقه مغز زنده و بازگشت مجدد شخص به زندگى عادى ممکن است, مانند کسانى که در طول تاريخ بر اثر يک سکته مدت ها, ماه ها و سال ها زنده مانده و توانايى نفس کشيدن و زندگى کردن مانند يک گياه را داشته اند.(9)

2ـ اغماى غيرقابل برگشت که همان مرگ مغزى است و عبارت است از توقف غيرقابل برگشت کليه اعمال مغز. در اين نوع اغما ساقه مغز نيز مرده و زندگى نباتى هم وجود ندارد. پزشکى قانونى هم اين موضوع را تأييد مى کند به اين بيان که: وقتى شخصى را که دچار اغماى معمولى شده و به دنبال آن پس از مدت يک هفته, دو هفته و يا يک ماه مى ميرد, سرش را که در سالن تشريح پزشکى قانونى باز کنيم, شکل مغز او مانند همه مغزها شکل طبيعى دارد, در حالى که شخصى که بر اثر مرگ مغزى مى ميرد, پس از گذشت چند روز از اعلام مرگ مغزى او وقتى کاسه سر او را برداريم, مغز او ديگر شکل طبيعى ندارد و محتويات جمجمه او مانند يک کاسه پر از آش است و در واقع مغز اين شخص از همان زمان مرگ مغزى شروع به از بين رفتن و تبديل به مايعى زرد رنگ مى کند.

لذا براى تکميل ضريب اطمينان از وقوع مرگ مغزى و رفع ابهام بايد تشخيص امر را به عهده کميسيونى مرکب از پزشکان و جراحان متخصّص و معتمد مغز و اعصاب قرار داد تا پس از تأييد نهايى اين کميسيون مرگ مغزى افراد تأييد شود و حتى براى جلوگيرى از هرگونه احتمال خطايى مى توان تصميمات شورا را فقط در صورت اتفاق آرا پذيرفت.(10)

خلاصه و نتيجه گيرى

از مطالب عنوان شده در اين فصل نتايج زير به دست مى آيد:

1 ـ اختلاف فتوا در مسئله مرگ مغزى, ناشى از ابهام در موضوع حکم در نزد فقها بوده است نه اختلاف در مبانى و استنباط از مدارک. بنابراين, تلاش نگارنده در اين نوشتار در وهله نخست, تنقيح موضوع مرگ مغزى و ارائه تصويرى روشن از موضوع حکم با يارى کارشناسان و متخصصان فن بوده است; اميد آن مى رود که با تبيين موضوع حکم, زمينه براى تجديد نظر در فتواى فقيهانى که با برداشت عضو از مردگان مغزى مخالف اند, فراهم آيد.

2 ـ کانون بودن قلب انسان براى روح حيوانى در طب اسلامى, به تبعيت از طب يونان و مبتنى بر نظريه اخلاطى بقراط بوده است که با پيشرفت علوم پزشکى و اختراع تجهيزات پزشکى مدرن و اثبات نظريه سلولى و منشأ عفونى داشتن بيمارى ها, پايان اعتبار نظريه اخلاطى اعلام شد.

3 ـ کشف سيستم گردش خون, تشريح سيستم حياتى سلول ها, بافت ها و اعضا, کشف تدريجى بودن مرگ اعضا و مراحل حيات انسان و تمايز بين مرگ انسان و مرگ اعضا توسط علم بيوشيمى و انجام موفقيت آميز پيوند قلب, بطلان کانون بودن قلب براى روح حيوانى را به اثبات رساند و روشن ساخت قلب اين قطعه گوشت صنوبرى شکل که در داخل سينه قرار دارد تنها وظيفه پمپاژ خون و رساندن خون به همراه اکسيژن به ساير قسمت هاى بدن را برعهده دارد و مراد از قلب که در قرآن کريم و روايات مورد خطاب قرار گرفته است, روح و نفس ناطقه انسانى است نه اين قطعه گوشت صنوبرى شکل.

4 ـ مرحله حيات عضوى نشان داد که ممکن است انسان بميرد ولى اعضا و اندام هاى بدن او مانند قلب, کليه و کبد با وجود شرايط مناسب زيستى تا مدت هاى طولانى به حيات خود ادامه دهند و به اثبات رسيده است که حيات اعضا به منزله زنده بودن شخص صاحب عضو نيست و حرکت قلب متوفاى مغزى, مانند حرکت حيوان بعد از سر بريدن است.

5 ـ در بحث مرگ از نظر فقها و پزشکان نيز روشن شد که مرگ از نظر فقها يعنى مفارقت و جدا شدن روح از بدن و از نظر پزشکان مرگ يعنى توقف غيرقابل بازگشت کليه اعمال مغزى; به عبارت ديگر, از نظر پزشکان زمانى که اعمال مخ )نيم کره هاى مغزى( و ساقه مغز دچار وقفه شود و کليه واکنش هاى ساقه مغز مختل گردد, مرگ قطعى شخص فرا رسيده است و امکان برگشت به حيات وجود ندارد.

در مورد صدق تعريف مرگ درباره اشخاصى که به مرگ طبيعى مى ميرند, بين فقها و پزشکان اتفاق نظر است, تنها مورد اختلاف نظر آن ها در صدق تعريف مرگ درباره افرادى است که به رغم مرگ مغز آن ها, ضربان قلب و تنفس آن ها به کمک دستگاه هاى فنى پزشکى ادامه دارد.

با بطلان کانون بودن قلب براى روح حيوانى اثبات شد که مرگ انسان منسوب به مرگ مغز است نه مرگ قلب; به عبارت ديگر, روح و نفس انسانى به وسيله مراکز عالى مغز )مخ شامل نيم کره هاى مغزى و ساقه مغز( در بدن تصرف مى کند و در قلمرو بدن حکم مى راند. بنابراين هرگاه مراکز عالى مغز بميرد,روح از بدن جدا مى شود, چون با مرگ مراکز عالى مغز, استعداد و قابليت لازم براى تصرف روح در بدن زائل مى شود و روح از بدن مفارقت مى کند, هرچند ضربان قلب و تنفس او به طور مصنوعى و با کمک دستگاه هاى فنى پزشکى ادامه داشته باشد.

بدين ترتيب بين قول فقها و پزشکان در صدق تعريف مرگ بر اشخاص مبتلا به مرگ مغزى نيز توافق حاصل شد.

در تشخيص مصاديق مرگ مسلّم مغزى و تحقق مفارقت روح از بدن نيز بيان شد که تشخيص مصاديق موضوع وظيفه فقيه نيست, بلکه از آن جا که تشخيص مرگ مسلّم مغزى, امرى فوق العاده تخصصى است, عرف عام نيز در تميز وقوع يا عدم وقوع مرگ در اين موارد متحير است وتوانايى تشخيص مرگ را در اين موارد ندارد. با وجود اين, در اغلب موارد مانند ضربات جمجمه اى باز ناشى از تصادفات رانندگى و حوادث ناشى از کار و يا متلاشى شدن جمجمه بر اثر اصابت گلوله, مرگ مسلّم مغزى شخص به طور قطعى قابل تشخيص است و پزشکان متخصص به اتفاق آرا, مرگ مغزى غيرقابل بازگشت مصدوم را اعلام مى کنند و آن چه از نظر فقه و فقها مهم است احراز مرگ و پايان زندگى شخص و مفارقت روح از بدن است تا موضوع حکم فقيه احراز و احکام مرده بر شخص جارى شود, لذا در موارد فوق موضوع حکم فقيه با نظر قاطع کارشناسان و پزشکان متخصص احراز مى گردد و در اين گونه موارد, قول اهل خبره و کارشناسان با وجود شرايط مقرر براى بينه شرعى از لحاظ نصاب و عدالت, دليل و حجت شرعى بر تحقق موضوع حکم فقيه محسوب مى شود و در غير اين صورت اماره خواهد بود و با وجود دليل شرعى يا اماره جاى رجوع به اصل و اس

تصحاب نيست تا حيات شخص استصحاب شود. بنابراين, با تحقق مرگ مغزى و مفارقت روح از بدن, از همان زمان, احکام ميت, مانند ارث, وصيت, عده وفات در مورد زوجه و … بر شخص متوفاى مغزى جارى مى شود.

اما در موارد نادرى که در وقوع مرگ مسلّم مغزى بيمار اختلاف نظر بين پزشکان وجود دارد و تحقق موضوع حکم فقيه مورد ترديد است, در اين موارد به مقتضاى اصل استصحاب و احتياط و اجتناب از استعانت بر قتل, حکم به حيات شخص مى شود و معالجه و درمان بيمار بايد هم چنان ادامه يابد.

هم چنين, اين نتيجه مهم حاصل شد که زمان اعلام مرگ مغزى شخص, زمان پايان زندگى شخص مبتلا به مرگ مغزى و آغاز فرصت طلايى حيات عضوى متوفاى مغزى و زمان اجراى وصيت بر برداشت عضو و فروغ حيات تاباندن به انسان هاى مسلمان زجر کشيده اى است که تنها راه درمان و نجات آن ها, پيوند عضو است.

در خاتمه پاسخ اين سوال نيز روشن مى شود که با اعلام مرگ مغزى شخص, ديگر پزشکان معالج و کادر درمانى, تکليفى به محافظت بر ادامه ضربان قلب شخص مبتلا به مرگ مغزى به وسيله داروها و وسايل فنى پزشکى ندارند و مبادرت به خاموش کردن دستگاه هاى فنى پزشکى و جدا ساختن دستگاه تنفس مصنوعى در اين حالت از شخص متوفاى مغزى, از نظر شرعى و قانونى منعى نداشته و جايز است و اين اقدام پزشکان تنها محروم نمودن شخص متوفاى مغزى از حرکت مصنوعى قلب است و با التفات به اين که شخص با مرگ مغزى مرده است, موضوع در اين موارد از بحث قتل و کشتن اشخاصِ در آستانه مرگ منصرف است, چون قتل همان مرگ و مفارقت روح از بدن است در صورتى که مستند به يک سبب عمدى يا شبه عمد باشد و حال آن که پيش از اين, با مرگ مغز روح از بدن شخص متوفاى مغزى, مفارقت کرده است.

---------------------

پاورقيها:

(1)محمد سعيد رمضان البوطى,قضايا فقهية معاصرة, ص128.

(2)محقق حلّى, المعتبر فى شرح المختصر, احکام اموات, ص70.

(3)محمدحسن نجفى, جواهر الکلام, ج4, ص26 و در مورد روايات ر.ک:حرّ عاملى, وسائل الشيعه,ج2, ابواب احتضار, باب 48.

(4)ر.ک: صمد قضائى, پزشکى قانونى, ص34 و 35; فرامرز گودرزى, پزشکى قانونى, ص2; سيدحسن امامى رضوى, مقاله (پيوند اعضا), مجله طب و تزکيه, شماره 8, تابستان 1372, ص88 و حميد اعتماد رضائى, جزوه مرگ مغزى, اسفند 1375, ص8 و 9.

(5)صمد قضائى, پزشکى قانونى, ص33 و فرامرز گودرزى, پزشکى قانونى, ص1.

(6)حميد اعتماد رضائى, جزوه مرگ مغزى, ص11.

(7)محمدعلى بار, مقاله (تجارب جديدة لنقل الاعضاء من الموتى), مجله العالم, شماره 514, ص55.

(8)ر.ک: صمد قضائى, پزشکى قانونى, ص34.

(9)دکتر معين يکى از اين نمونه ها است.

(10)مقاله (کاربرد اعضاى بدن متوفيان مرگ مغزى; آرى يا نه؟), مجله مجلس و پژوهش, شماره8, ص93.

Powered by TayaCMS