واژه ها و اصطلاحات فقهى (آیت الله حسین وحید خراسانی)

واژه ها و اصطلاحات فقهى (آیت الله حسین وحید خراسانی)

واژه ها و اصطلاحات فقهى

( الف ) اجرة المثل : اجرت همانند ، يعنى اجرت متعارف چيز و يا کارى ، که ممکن است از مقدار اجرتى که در اجاره معين مى شود کمتر و يا بيشتر و يا مساوى آن باشد .

اجرة المسمى : اجرت ذکر شده ، و مقصود اجرتى است که در قرار داد اجاره تعيين شده است . اجير : شخصى که طبق قرار داد اجاره در مقابل اجرت کارى را انجام مى دهد .

احتلام : خارج شدن منى از انسان در حال خواب ، که يکى از علايم بلوغ مىباشد .

احوط : مطابق با احتياط .

استبراء : تحصيل پاکى از آلودگى و نجاست ، و در چهار مورد به کار مى رود :

1 - استبراء از بول : عمل خاصى که مردان بعد از خروج بول انجام مى دهند . ( رجوع شود به مسألهء 73 )

2 - استبراء از منى : ادرار کردن پس از خروج منى .

3 - استبراء حيوان نجاستخوار : رجوع شود به مسألهء 226 .

4 - استبراء زن به حيض : رجوع شود به مسألهء " 2463 " استطاعت : توانايى ، و مقصود توانايى انجام عمل حج است ، که شرح آن در مسألهء " 2053 " ذکر شده است .

استمناء : رجوع شود به مسألهء 1580 .

استيفاء : بدست آوردن .

افلاس : رجوع شود به مسألهء 2306 . اعراض از وطن : تصميم انسان بر ترک هميشگى سکونت در وطن .

افضاء : رجوع شود به مسألهء 2444 .

اسباب اماله : وسايل تنقيه . الزام کردن : وادار کردن . امساک : خود را از انجام کارى باز داشتن ، مانند امساک روزه دار از مفطرات روزه . اولى : سزاوارتر . اهل کتاب : رجوع شود به مسألهء 107 . ( ب بالغ : فردى که به سن بلوغ شرعى رسيده باشد . ( رجوع شود به مسألهء 2304 ) بعيد نيست : فتوى اين است ، مگر قرينه اى بر خلاف آن در کلام باشد .

( ت ) تذکيه : به کار بستن امورى که براى پاک شدن يا حلال شدن حيوان در شرع معين شده است . تطهير : پاک کردن . تعدى : زياده روى ، تجاوز . تفريط : کوتاهى کردن . تمکن : دارايى ، توانايى . تقنع : پوشيدن سر و قسمتى از صورت . توکيل : وکيل گرفتن . توريه : به گونه اى حرف زدن که دروغ نباشد . ( رجوع شود به مسألهء 2739 ) تدليس : چيزى را بر خلاف - بهتر از - واقعش نشان دادن . ( مسألهء 2152 و 2447 ) تکليف الزامى : تکليفى که به نحو لزوم - وجوب يا حرمت - باشد . تبرع : انجام عملى بدون در نظر داشتن پاداش و اجرت .

( ث ) ثمن : قيمت کالا .

( ج ) جاهل قاصر : جاهل به مسأله ، که در جهلش معذور است . جاهل مقصر : جاهل به مسأله ، که در جهلش معذور نيست .

جماع : آميزش جنسى . جهر : صداى بلند ، با صداى بلند خواندن .

( ح ) حاکم شرع : مجتهدى که شرعا حق حکم کردن داشته باشد .

حدث اصغر : هر چه که موجب فقط وضو شود ، مانند خروج بول و غائط .

حدث اکبر : هر چه که موجب غسل شود ، مانند جماع و حيض .

حد ترخص : رجوع شود به شرط هشتم از شرايط نماز مسافر .

حرج : مشقت ، سختى ، دشوارى به طورى که عادة قابل تحمل نباشد .

حصه : سهم .

حضر : مقابل سفر ، وطن .

حق التحجير : حقى که به سبب سنگ چينى و مانند آن دور زمين باير براى شخص پيدا مى شود . ( حق سنگ چينى )

( خ ) خبره : کار شناس .

خوارج : کسانى که بر امام معصوم ( عليه السلام ) خروج کنند ، مثل خوارج نهروان .

خيار : رجوع شود به مسألهء 2152

( د ) دائمه : زنى که به عقد دائم به همسرى مردى درآمده باشد . ( ابتداى احکام نکاح ) دعاى فرج : لا إله الا الله الحليم الکريم ، لا إله الا الله العلى العظيم ، سبحان الله رب السماوات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم والحمد لله رب العالمين . دبر : پشت ، مقعد .

( ذ ) ذمى : کافران اهل کتاب مانند يهود و نصارى که ملتزم به شرايط ذمه شده‌اند و در پناه حکومت اسلام به سر مى برند .

ذراع : بازو .

( ر ) ربا : زيادت . ( رجوع شود به مسألهء 2100 و 2335 )

رضاعى : رجوع شود به احکام شيردادن ، مسألهء 2528 .

( س ) سال خمس : يک سال تمام از زمان بدست آوردن منفعت . ( رجوع شود به مسألهء 1782 ) سال قمرى : دوازده ماه قمرى .

( ش ) شاخص : رجوع شود به مسألهء 736 . شارع مقدس : بنيانگذار شريعت .

شاهد : گواه .

( ص ) صغيره : دخترى که به سن بلوغ شرعى نرسيده است . ( مسألهء 2581 )

صيغه : جمله اى که وسيلهء تحقق عقد - مانند خريد و فروش - يا ايقاع - مانند طلاق - است ، ازدواج موقت ، زوجهء موقت

( ط ) طهارت ظاهرى : طهارتى که شارع به آن حکم مى فرمايد در چيزهايى که طهارت آنها مورد شک است .

( ع ) عدول : جمع عادل ( رجوع شود به مسألهء 2 ) برگشت از چيزى ، مثل عدول نيت از جماعت به فرادى .

عرف : عموم مردم . ( مثل آنچه در مسألهء 196 آمده است )

عمدا : از روى قصد والتفات کارى را انجام دادن .

عورت : اعضاء تناسلى ، آنچه در شرع بايد پوشيده شود . عيال : همسر مرد ، نان خور .

( غ ) غائط : مدفوع غبن : تفاوت قيمت قرار دادى با قيمت واقعى به مقدار فاحشى که مورد چشم پوشى نزد عرف نباشد .

غساله : رجوع شود به مسألهء 161 .

( ف ) فجر : سپيده ء صبح . فرادى : نمازى که انسان به طور انفرادى مى خواند . فرج : عورت فضله : مدفوع حيوانات .

( ق ) قبل : پيش ( کنايه از عضو جنسى که در جلوى بدن قرار دارد )

قسم : سوگند . قصد اقامه : قصد مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در يک محل

. قرشيه : زن منسوب به قريش . قصد رجاء : قصد انجام يا ترک عملى به احتمال اين که مورد امر يا نهى خداوند متعال باشد

. قصد قربت : رجوع شود به شرايط صحت وضو ، شرط هشتم .

قصد قربت مطلقه : قصد امتثال امر شارع چه وجوبى باشد ، چه استحبابى .

قضا : به جا آوردن عملى که وقت آن فوت شده است .

قيم : سرپرست .

( ک ) کافر حربى : کافرى که تحت شرايط ذمه نيست ، و پيمانى با مسلمين نبسته است . کلى در معين : امر کليى که مورد انطباق آن خارج از مورد يا موارد معينى نيست .

( م ) ما به التفاوت : مقدار تفاوت بين قيمت دو شئ ( قيمت دو شئ ، يا قيمت يک شئ در دو حالت )

مال الاجارة : مالى که بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد .

ما في الذمه : آنچه در عهدهء شخص است

. ماه هلالى : ماه قمرى ، از رؤيت هلال ماه تا رؤيت هلال ماه مى باشد .

مؤونه : مخارج ، هزينه متعه : زنى که به عقد موقت مردى در آمده است .

متنجس : چيزى که ذاتا پاک است ، ولى در اثر ملاقات با نجس ، آلوده شده است .

متولى : صاحب ولايت ، اختيار دار شرعى . مجهول المالک : مملوکى که مالک آن معلوم نيست ، و احکام گمشده را ندارد . ( مسألهء 2646 ) مجزى است : کافيست ، ساقط کننده ء تکليف است . محتضر : کسى که در حال جان دادن است .

محتلم : کسى که در خواب منى از او خارج شده است . محل اشکال است : رجوع شود به مسألهء 7 .

محل تأمل است : رجوع شود به مسألهء 7

. مد : تقريبا ده سير است .

مذکى : تذکيه شده ، رجوع شود به مسأله 2647 .

مرتد : رجوع شود به مسألهء 2511 . مرتد فطرى : رجوع شود به مسألهء 2511 .

مرتد ملى : رجوع شود به مسألهء 2511 .

معتصم : آبى که به ملاقات با نجس ، نجس نمى شود ، مانند آب کر و باران و جارى .

مستهلک : از ميان رفته ، نابود شده ، نيست شده . مسکرات : چيزهاى مست کننده .

مضمضه : گرداندن آب در دهان . مطهر : پاک کننده .

مظالم : آنچه که در ذمهء انسان است و صاحب آن - اگر چه در ضمن افراد معينى - معلوم نيست يا دسترسى به او ندارد .

مفلس : ورشکسته اى که به حکم حاکم شرع از تصرف در اموال خود منع شده است . مفطر : چيزى که روزه را باطل مى کند .

مميز : بچه اى که خوب و بد را تشخيص مى دهد .

موالات : پشت سر هم ، پياپى . مستمرة الدم : زنى که خون او استمرار داشته و قطع نشود . موقوفه : وقف شده . موکل : وکيل کننده . ( مسألهء 2311 ) معتنا به : قابل توجه ، مورد التفات .

( ن ) نصاب : حد يا مقدار معين .

( و ) وطئ : کنايه از عمل جنسى است .

ولايت : صاحب اختيار شرعى بودن .

ولى : کسى که از جهت شرعى صاحب اختيار است .

( ى ) يائسه : زنى که سنش به حدى رسيده که ديگر عادت ماهيانه نمىبيند . ( رجوع شود به مسألهء 441 )

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

قضا

No image

گفتار در جواب به انکار

No image

خاتمه

No image

فصلى در پاسخ مدعى علیه

No image

گفتار در احکام ید

Powered by TayaCMS