9.پيامبران و نوابغ
آگاهى پيامبران ازجهان بالا به وسيله وحى الهى است. معنى وحى چيست؟
وحى اين است که پيامبر بدون اينکه از عقل وخرد بهره بگيرد وانديشه اى بسازد، خود مطلب بر قلب پيامبر وارد مى شود ويا فرشته اى را مى بيند وسخن را از او مى گيرد.
پيامبران در حالى که با نيروى عقل و خرد مجهز مى باشند، ولى علاوه براين دستگاه يک دستگاه ديگرى در وجود آنان تعبيه شده است که به وسيله آن مى توانند فرمانهاى خدا را دريافت کنند وآن را در اختيار بشر بگذارند.
وبه ديگر سخن پيامبران دو نوع انديشه عرضه مى کنند انديشه اى که محصول تجربه وآزمون راهنماى عقل وخرد آنهاست. چنين انديشه اى وحى نيست بلکه مطلبى است که محصول دستگاه فکرى واستدلالى آنان، آن را ساخته است ودر مقابل آن پيامبران دريافت هايى دارند ازجهان برتر بدون اينکه عقل وخرد آنها ويا تجربه وآزمون، در پديد آمدن آنها مؤثر باشد واين گيرندگى خاصى است که فقط پيامبران با آن مجهزند.
ازاين بيان روشن مى شود که مقام نبوت غير از مقام نبوغ است ونبى غير از نابغه مى باشد. انديشه نوابغ محصول حسابگريها ومطالعات ديرينه آنهاست وچه بسا هم به واقعياتى برسند وحقايقى را دريابند. درحالى که معارف پيامبران ودريافت هاى آنان، محصول ارتباط آنان با جهان ديگر است وبدون کوچکترين تفکر وانديشه از جهان بالا بر قلب آنان القا مى شود.
اصولاً در جهان دو نوع مصلح و خير انديش داريم; مصلحى که همه چيز را به خود نسبت داده
صفحه 67
و مى گويد:«من چنين مى گويم» ، «ومن چنين فکر مى کنم» در مقابل مصلحى داريم که همه چيز را به خدا نسبت مى دهد ومى گويد:«خدا چنين گفته» است بنابراين ما نبايد اين دو مصلح را يکى بگيريم وراه هر دو را يک راه بينديشيم، درست است هدف يکى است وهر دو مى خواهند دست بشر را بگيرند وبه قله سعادت برسانند ولى راه ووسيله دو تا است.
ازآنجا که انديشه هاى نابغه محصول فکر و دستگاه ادراکى او است، قهراً به حکم اين که بشر محدود است، اشتباهاتى درآن رخ خواهد داد، ونمى تواند صد درصد واقع نما باشد.
«بطلميوس» دانشمند مصرى نابغه عصر خود بود، در تفسير جهان بالا طرحى ريخت که پانزده قرن فکر بشر را به خود مشغول ساخت، اما پس از مدتى به وسيله چهار دانشمند فلکى اصول آن فرو ريخت. اين چهار دانشمند عبارتند از:«کوپرنيک، کپلر، گاليله ونيوتن» که هر کدام با اثبات اصلى از اصول فلکى کليه نظام فکرى بطلميوس را فرو ريختند وآن را باطل اعلام کردند.
ولى گفته پيامبران محصول وحى الهى است وتمام گفته هاى آنان از مقام ربوبى (که خالق جهان وانسان است وبر همه چيز احاطه دارد) سرچشمه مى گيرد.
قطعاً از هر نوع خطا واشتباه مصون خواهد بود.اگر در کتابهاى شرق شناسان در باره هوش وقدرت فکرى پيامبر سخن مى گويند، غالباً مى خواهند ريشه را بزنند ووحى را که بر او نازل مى شد واساس آئين او را تشکيل مى داد، انکار کنند، و ما در عين پذيرفتن استعداد و هوش فوق العاده آنان، آئين آنان را زائيده فکر و نبوغ آنان نمى دانيم، بلکه همگى مستند به وحى الهى است.
بعثت پيامبران و اختيار انسان
انسان از نظر جهان بينى پيامبران، يک موجود مختار وآزاد است که مى تواند راه خود را برگزيند وآنچه را که مى خواهد انتخاب کند آنان به خاطر آزاد بودن انسان ، براى تربيت او اعزام شده اند واگر انسان آزاد نبود، امر و نهى وتشريع احکام وبازخواست معنى نداشت .
ولى از طرف ديگر معتقديم که همه چيز به تقدير خدا وقضا و حکم او انجام مى گيرد. اکنون
صفحه 68
سوال مى شود اگر همه چيز به تقدير خدا وقضاى اوست، ديگر اختيار چه معنى دارد؟ پاسخ اين سوال روشن است وآن اينکه بايد ديد تقدير و قضاى خدا در باره انسان چيست، در اين موقع مى توان نتيجه گرفت که آيا تقدير وسرنوشت با انتخابگرى وآزادى انسان منافات دارد يا نه؟
اصولاً تقدير خدا در باره هر موجود متناسب مقام وجودى او است.
خدا مقدّر کرده است که هر فاعل طبيعى مانند آتش به صورت طبيعى کار انجام دهد. همچنان که مقدّر کرده هر موجود عاقل وخردمند که داراى علم وقدرت است از روى حريّت وآزادى کارى را صورت دهد. يعنى خدا خواسته است که آفتاب بدون اختيار نور افشانى کند وانسان با اختيار مبدأ کار شود; بنابر اين يک چنين قضا و قدر نه تنها مايه جبر نمى شود بلکه اختيار انسان را تثبيت وتأکيد مى کند. يعنى اگر خورشيد از روى اختيار نور افشانى کند اين بر خلاف تقدير خداست واگر انسان از روى جبر مبدأ کارى شود اين نيز بر خلاف قضاى الهى است.
پس در عين اعتقاد به حريت وآزادى انسان تمام کارهاى وى از روى تقدير وقضاى الهى است واگر «سرنوشت» گفته مى شود، مقصود سنت هاى الهى که يکى از آنها اين است که هر فاعل مختارى مانند انسان ، با کمال اختيار کار را صورت دهد، و به ديگر سخن، سرنوشت دو معنى دارد:
1ـ سنتها و قوانين خلقت
2ـ علم پيشين خدا بر اعمال انسان
کيفيت بهره بردارى از قوانين خلقت در اختيار انسان است و کليد آن در دست اوست.
قانون خلقت است که انسان ميگسار دچار بيماريهاى کبدى و غيره گردد.
قانون آفرينش است که ملت رفاه طلب، از قافله تمدن عقب بماند و گزينش هر يکى از دو راه در اختيار انسان است.
قضاء و قدر به اين معنى، با اختيار و آزادى انسان منافات ندارد.
علم پيشين خدا، بر آزادى انسان در عمل، تعلق گرفته است.
و چنين علمى، مؤکد اختيار مى باشد زيرا علم خدا بر اين تعلق گرفته است که انسان از روى
صفحه 69
اختيار فلان کار را صورت خواهد داد و چنين علمى، علت تام براى انجام کار نيست، بلکه ميان علم و دانش او، و عمل انسان، اراده و اختيار او متوسط است(1).
1 . در اين مورد ما در کتاب سرنوشت از ديدگاه قرآن و سنت و عقل، گسترده سخن گفته ايم.
صفحه 70
پيامبر گرامى ما آخرين سفير الهى است