واژه ها و اصطلاحات فقهى
( الف ) اجرة المثل : اجرت همانند ، يعنى اجرت متعارف چيز و يا کارى ، که ممکن است از مقدار اجرتى که در اجاره معين مى شود کمتر و يا بيشتر و يا مساوى آن باشد .
اجرة المسمى : اجرت ذکر شده ، و مقصود اجرتى است که در قرار داد اجاره تعيين شده است . اجير : شخصى که طبق قرار داد اجاره در مقابل اجرت کارى را انجام مى دهد .
احتلام : خارج شدن منى از انسان در حال خواب ، که يکى از علايم بلوغ مىباشد .
احوط : مطابق با احتياط .
استبراء : تحصيل پاکى از آلودگى و نجاست ، و در چهار مورد به کار مى رود :
1 - استبراء از بول : عمل خاصى که مردان بعد از خروج بول انجام مى دهند . ( رجوع شود به مسألهء 73 )
2 - استبراء از منى : ادرار کردن پس از خروج منى .
3 - استبراء حيوان نجاستخوار : رجوع شود به مسألهء 226 .
4 - استبراء زن به حيض : رجوع شود به مسألهء " 2463 " استطاعت : توانايى ، و مقصود توانايى انجام عمل حج است ، که شرح آن در مسألهء " 2053 " ذکر شده است .
استمناء : رجوع شود به مسألهء 1580 .
استيفاء : بدست آوردن .
افلاس : رجوع شود به مسألهء 2306 . اعراض از وطن : تصميم انسان بر ترک هميشگى سکونت در وطن .
افضاء : رجوع شود به مسألهء 2444 .
اسباب اماله : وسايل تنقيه . الزام کردن : وادار کردن . امساک : خود را از انجام کارى باز داشتن ، مانند امساک روزه دار از مفطرات روزه . اولى : سزاوارتر . اهل کتاب : رجوع شود به مسألهء 107 . ( ب بالغ : فردى که به سن بلوغ شرعى رسيده باشد . ( رجوع شود به مسألهء 2304 ) بعيد نيست : فتوى اين است ، مگر قرينه اى بر خلاف آن در کلام باشد .
( ت ) تذکيه : به کار بستن امورى که براى پاک شدن يا حلال شدن حيوان در شرع معين شده است . تطهير : پاک کردن . تعدى : زياده روى ، تجاوز . تفريط : کوتاهى کردن . تمکن : دارايى ، توانايى . تقنع : پوشيدن سر و قسمتى از صورت . توکيل : وکيل گرفتن . توريه : به گونه اى حرف زدن که دروغ نباشد . ( رجوع شود به مسألهء 2739 ) تدليس : چيزى را بر خلاف - بهتر از - واقعش نشان دادن . ( مسألهء 2152 و 2447 ) تکليف الزامى : تکليفى که به نحو لزوم - وجوب يا حرمت - باشد . تبرع : انجام عملى بدون در نظر داشتن پاداش و اجرت .
( ث ) ثمن : قيمت کالا .
( ج ) جاهل قاصر : جاهل به مسأله ، که در جهلش معذور است . جاهل مقصر : جاهل به مسأله ، که در جهلش معذور نيست .
جماع : آميزش جنسى . جهر : صداى بلند ، با صداى بلند خواندن .
( ح ) حاکم شرع : مجتهدى که شرعا حق حکم کردن داشته باشد .
حدث اصغر : هر چه که موجب فقط وضو شود ، مانند خروج بول و غائط .
حدث اکبر : هر چه که موجب غسل شود ، مانند جماع و حيض .
حد ترخص : رجوع شود به شرط هشتم از شرايط نماز مسافر .
حرج : مشقت ، سختى ، دشوارى به طورى که عادة قابل تحمل نباشد .
حصه : سهم .
حضر : مقابل سفر ، وطن .
حق التحجير : حقى که به سبب سنگ چينى و مانند آن دور زمين باير براى شخص پيدا مى شود . ( حق سنگ چينى )
( خ ) خبره : کار شناس .
خوارج : کسانى که بر امام معصوم ( عليه السلام ) خروج کنند ، مثل خوارج نهروان .
خيار : رجوع شود به مسألهء 2152
( د ) دائمه : زنى که به عقد دائم به همسرى مردى درآمده باشد . ( ابتداى احکام نکاح ) دعاى فرج : لا إله الا الله الحليم الکريم ، لا إله الا الله العلى العظيم ، سبحان الله رب السماوات السبع و رب الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم والحمد لله رب العالمين . دبر : پشت ، مقعد .
( ذ ) ذمى : کافران اهل کتاب مانند يهود و نصارى که ملتزم به شرايط ذمه شدهاند و در پناه حکومت اسلام به سر مى برند .
ذراع : بازو .
( ر ) ربا : زيادت . ( رجوع شود به مسألهء 2100 و 2335 )
رضاعى : رجوع شود به احکام شيردادن ، مسألهء 2528 .
( س ) سال خمس : يک سال تمام از زمان بدست آوردن منفعت . ( رجوع شود به مسألهء 1782 ) سال قمرى : دوازده ماه قمرى .
( ش ) شاخص : رجوع شود به مسألهء 736 . شارع مقدس : بنيانگذار شريعت .
شاهد : گواه .
( ص ) صغيره : دخترى که به سن بلوغ شرعى نرسيده است . ( مسألهء 2581 )
صيغه : جمله اى که وسيلهء تحقق عقد - مانند خريد و فروش - يا ايقاع - مانند طلاق - است ، ازدواج موقت ، زوجهء موقت
( ط ) طهارت ظاهرى : طهارتى که شارع به آن حکم مى فرمايد در چيزهايى که طهارت آنها مورد شک است .
( ع ) عدول : جمع عادل ( رجوع شود به مسألهء 2 ) برگشت از چيزى ، مثل عدول نيت از جماعت به فرادى .
عرف : عموم مردم . ( مثل آنچه در مسألهء 196 آمده است )
عمدا : از روى قصد والتفات کارى را انجام دادن .
عورت : اعضاء تناسلى ، آنچه در شرع بايد پوشيده شود . عيال : همسر مرد ، نان خور .
( غ ) غائط : مدفوع غبن : تفاوت قيمت قرار دادى با قيمت واقعى به مقدار فاحشى که مورد چشم پوشى نزد عرف نباشد .
غساله : رجوع شود به مسألهء 161 .
( ف ) فجر : سپيده ء صبح . فرادى : نمازى که انسان به طور انفرادى مى خواند . فرج : عورت فضله : مدفوع حيوانات .
( ق ) قبل : پيش ( کنايه از عضو جنسى که در جلوى بدن قرار دارد )
قسم : سوگند . قصد اقامه : قصد مسافر به ماندن ده روز يا بيشتر در يک محل
. قرشيه : زن منسوب به قريش . قصد رجاء : قصد انجام يا ترک عملى به احتمال اين که مورد امر يا نهى خداوند متعال باشد
. قصد قربت : رجوع شود به شرايط صحت وضو ، شرط هشتم .
قصد قربت مطلقه : قصد امتثال امر شارع چه وجوبى باشد ، چه استحبابى .
قضا : به جا آوردن عملى که وقت آن فوت شده است .
قيم : سرپرست .
( ک ) کافر حربى : کافرى که تحت شرايط ذمه نيست ، و پيمانى با مسلمين نبسته است . کلى در معين : امر کليى که مورد انطباق آن خارج از مورد يا موارد معينى نيست .
( م ) ما به التفاوت : مقدار تفاوت بين قيمت دو شئ ( قيمت دو شئ ، يا قيمت يک شئ در دو حالت )
مال الاجارة : مالى که بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد .
ما في الذمه : آنچه در عهدهء شخص است
. ماه هلالى : ماه قمرى ، از رؤيت هلال ماه تا رؤيت هلال ماه مى باشد .
مؤونه : مخارج ، هزينه متعه : زنى که به عقد موقت مردى در آمده است .
متنجس : چيزى که ذاتا پاک است ، ولى در اثر ملاقات با نجس ، آلوده شده است .
متولى : صاحب ولايت ، اختيار دار شرعى . مجهول المالک : مملوکى که مالک آن معلوم نيست ، و احکام گمشده را ندارد . ( مسألهء 2646 ) مجزى است : کافيست ، ساقط کننده ء تکليف است . محتضر : کسى که در حال جان دادن است .
محتلم : کسى که در خواب منى از او خارج شده است . محل اشکال است : رجوع شود به مسألهء 7 .
محل تأمل است : رجوع شود به مسألهء 7
. مد : تقريبا ده سير است .
مذکى : تذکيه شده ، رجوع شود به مسأله 2647 .
مرتد : رجوع شود به مسألهء 2511 . مرتد فطرى : رجوع شود به مسألهء 2511 .
مرتد ملى : رجوع شود به مسألهء 2511 .
معتصم : آبى که به ملاقات با نجس ، نجس نمى شود ، مانند آب کر و باران و جارى .
مستهلک : از ميان رفته ، نابود شده ، نيست شده . مسکرات : چيزهاى مست کننده .
مضمضه : گرداندن آب در دهان . مطهر : پاک کننده .
مظالم : آنچه که در ذمهء انسان است و صاحب آن - اگر چه در ضمن افراد معينى - معلوم نيست يا دسترسى به او ندارد .
مفلس : ورشکسته اى که به حکم حاکم شرع از تصرف در اموال خود منع شده است . مفطر : چيزى که روزه را باطل مى کند .
مميز : بچه اى که خوب و بد را تشخيص مى دهد .
موالات : پشت سر هم ، پياپى . مستمرة الدم : زنى که خون او استمرار داشته و قطع نشود . موقوفه : وقف شده . موکل : وکيل کننده . ( مسألهء 2311 ) معتنا به : قابل توجه ، مورد التفات .
( ن ) نصاب : حد يا مقدار معين .
( و ) وطئ : کنايه از عمل جنسى است .
ولايت : صاحب اختيار شرعى بودن .
ولى : کسى که از جهت شرعى صاحب اختيار است .
( ى ) يائسه : زنى که سنش به حدى رسيده که ديگر عادت ماهيانه نمىبيند . ( رجوع شود به مسألهء 441 )