7. نياز بشر به راهنمايان آسمانى
« نبوّت عامّه »
بطور مسلم بشر براى هدفى آفريده شده است، هدفى که به خود انسان باز مى گردد نه به خدا. وبه ديگر سخن، آفرينش انسان بى هدف نيست هرچند براى آفريدگار در اين مورد هدفى که بر طرف کننده نياز او باشد وجود ندارد ودليل اين مطلب روشن است، زيرا خداى حکيم، پيراسته از آن است که کار لغو و عبث انجام دهد وانگيزه هاى عمل لغو در خدا موجود نيست، آن فرد کار لغو انجام مى دهد که يا از زشتى آن آگاه نباشد ويا به آن نياز داشته باشد وهر دو عامل در خدا منتفى است.
از اين بيان نتيجه مى گيريم که براى آفرينش انسان هدفى است که بشر براى آن هدف خلق شده است واين هدف جز تکامل انسان از صورت يک ذره بى مقدار تا برسد به صورت يک انسان کامل که در علم وتوانائى مثَل خدا و جانشين او در روى زمين گردد.
بطور مسلّم بشر در رسيدن به اين مرحله از تکامل به راهنمايانى نياز دارد که او را به اين مقصد رهبرى کنند وگرنه خود بشر با پاى خود نمى تواند به هدف برسد. اکنون براى روشن شدن اين مطلب دو مثال مى زنيم:
1ـ شکى نيست که اقتصاد در زندگى انسان نقش مؤثرى دارد وهمه جهان آن را به عنوان يک اصل مؤثر پذيرفته اند، ولى هنوز بشر الفباى اقتصاد را به دست نياورده ودر شيوه آن دو مکتب
صفحه 59
متضاد در برابر هم قرار دارند يکى (سوسياليسم) از آن پس کمونيست وديگرى (کاپيتاليسم). مکتب نخست، بخش خصوصى را غير قانونى اعلام کرده و منتظر آن است که مالکيت شخصى را نيز لغو کند ومى گويد هنوز بشر آماده پذيرش بهشت کمونيست نيست که مالکيت به صورت کلى اعم از خصوصى وشخصى لغو گردد. مکتب ديگر، مالکيت را به صورت گسترده پذيرفته و براى آن محدوديتى نه از نظر سبب نه از نظر نتيجه قائل نشده است. اين مکتب هر نوع در آمد را هر چند از طريق ربا و فروختن سلاحهاى مخرب و ويرانگر و فحشا به رسميت شناخته وانسان را مالک آن مى داند. بنابراين بشر الفباى اقتصاد صحيح را نمى داند و از دو مکتب صد درصد متضاد ترويج مى کند.
2ـ در مسئله شناخت صفات خدا بشر به توافق جزئى نرسيده است تا آنجا که گروهى مانند مجوس به دوگانگى ومسيحيت به سه گانگى، مشرکان به صدگانگى معتقد گشته وتوحيد را که صفت بارز خداست، منکر شده اند. يک چنين بشرى که از الفباى امور مادى ومعنوى بى خبر است چگونه مى تواند بدون آموزگاران آسمانى به سعادت ممکن برسد.
درهند فقر زده، صد وپنجاه ميليون گاو زندگى مى کنند ومزارع را پايمال مى سازند ولى مردم هند با بدبختى دست به گريبانند واز بدى تغذيه هر روز عدّه زيادى مى ميرند اما جرأت اين که از گوشت اين گاوها استفاده کنند، ندارند. زيرا مبانى خرافى عقيدتى آنها اجازه چنين کارى را به آنان نمى دهد از اين جهت خدا براى راهنمائى بشر پيامبرانى را اعزام مى کند.
صفات پيامبران
اکنون که بشر در يک چنين مسائل ضرورى به حقيقتى نرسيده، آيا لازم نيست که براى تعليم بشر آموزگارانى، اعزام گردد. اکنون لازم است ما صفات ومشخصات آنان را به دست آوريم. اينک مشخصات آنان:
صفحه 60
الف. عصمت
مقصود از عصمت اين است که پيامبران بايد در مقابل گناه مصون وبيمه باشند. اين شرط به دو چيز بازگشت مى کند:
الف ـ چرا پيامبران بايد معصوم ومصون باشند؟
ب ـ چه مى شود که آنان داراى چنين قوه وقدرت مى شوند؟
اينک هر دو جهت را بيان مى کنيم: اما جهت نخست، دليل آن اين است که انبياء براى هدايت مردم برگزيده شده اند وشرط هدايت اين است که مردم به آنان اعتماد داشته باشند وواقعاً سخن آنها را سخن خدا تلقى کنند، اگر پيامبرى به گفته خود عمل نکند وبه اصطلاح گناهى از او سر بزند اين کار سبب مى شود مردم به او اعتماد نکرده ودر ادعاى او شک و ترديد کنند وبگويند اگر او واقعاً خود را بر انگيخته خدا مى داند، چرا به گفته خود عمل نمى کند؟
البته اين بيان بخشى از مدعاى نخست را ثابت مى کند وآن اين که پيامبران بايد مصون از گناه باشند واما بخش ديگر از ادعا وآن اينکه پيامبران بايد پيراسته از اشتباه و خطا باشند، دليل آن اين است که اگر پايه گذار دين در تبليغ احکام دچار اشتباه شود اعتماد مردم از بين مى رود وسلب اعتماد، مايه از بين رفتن هدايت مردم که براى آن برانگيخته شده اند، مى گردد.
و همچنين اگر در امور عادى دچار اشتباه شود، اين کار سبب مى شود که مردم به ديگر گفته هاى او اگر مربوط به شريعت باشد از ديده شک و ترديد بنگرند.
خلاصه براى تحقق هدفى که انبياء براى آن برانگيخته شده اند لازم است پيامبران با نيروى عصمت ومصونيت از گناه و خطا مجهز شوند تا غرض الهى عملى گردد.
اکنون لازم است در باره مطلب دوم سخن بگوييم وآن اين که چه مى شود که انبياء از گناه وخطا مصونيت پيدا مى کنند وعامل باز دارنده آنان در دو مرحله چيست، واين همان موضوع گفتار ما در بخش آينده است.
صفحه 61
عامل عصمت در پيامبران چيست؟