1. تأثير دين در ابعاد چهارگانه
زندگى در صورتى حالت صحيح به خود مى گيرد که با معنويت ودين آميخته باشد. وانسان درصورتى انسان مى باشد که علاوه بر ارضاى جنبه هاى مادى، به ارضاى جنبه هاى معنوى نيز بپردازد. اکنون بايد دو مطلب را روشن سازيم:
1. دين چيست؟
2. تأثير دين در زندگى چگونه است؟
در باره موضوع نخست، ياد آور مى شويم که دين، بازگردانيدن بشر به جهل ونادانى وتوحش و بربريت نيست، دين يک نهضت همه جانبه به سوى تکامل است که ابعاد چهارگانه دارد:
الف ـ اصلاح فکر و عقيده
ب ـ پرورش اصول عالى اخلاق انسانى
ج ـ حسن روابط افراد اجتماع
د ـ حذف هرگونه تبعيضهاى ناروا
وهمه ابعاد در پرتو ايمان به خدا که مسئوليت زا ست تحقق مى پذيرد. اينک ما همه اين ابعاد را به صورت فشرده مطرح مى کنيم:
صفحه 30
اصلاح فکر و انديشه
در باره اصلاح فکر وعقيده ياد آور مى شويم که ذهن انسان، خلأ پذير نيست وبدون عقيده نمى تواند زندگى کند، حتى افراد مادى و به اصطلاح «لامذهب» ، باز داراى عقيده ومسلکى هستند که از آن طريق، خود را قانع مى سازند. مذهب در اين باره مى گويد:
«جهان خروشان ماده از نظر وجود واز نظر نظام، مخلوق موجود برتر ووالاترى است که ماده را آفريده وبه آن نظام بخشيده است».
او اين جهان وانسان را براى هدفى آفريده ولغو وعبث به ساحت او راه ندارد، وبراى تحقق بخشيدن به اهداف مربوط به انسان، معلمان وراهنمايانى را برانگيخته است که او را به سوى هدف هدايت کنند.
در برابر اين گروه، ا فرادى هستند به نام فاقد دين و نافى مذهب که مى گويند: «ماده ونظام آن قديم و ديرينه است واين خود ماده فاقد شعور است که به خود نظم ونظام بخشيده است وبراى جهان هدفى در کار نيست» .
و به ديگر سخن: جهان از نظر يک فرد الهى سرآغاز وسرانجامى دارد، واز خدا سرچشمه گرفته وسرانجام آن معاد انسان وجهان است. درحالى که در مکتب مقابل جهان، انسان نه سرآغاز روشنى دارد ونه سرانجامى. يعنى اگر از يک فرد مادّى بپرسيم سرچشمه جهان وانسان چيست؟ مى گويد: نمى دانم ويا اگر بپرسيم سرانجام آن چيست؟ باز اظهار بى اطلاعى مى کند!
اين جا است که بايد گفت: جهان وانسان از نظر مادّى بسان يک کتاب خطى است که اوراقى از اول وآخر آن افتاده باشد وانسان نتواند آن را تشخيص دهد. در حالى که از نظر الهى کاملاً شناخته و هيچ نوع ابهامى در سر آغاز و سرانجام آن وجود ندارد.
وبه عبارت ديگر: ذهن انسان پيوسته با سه پرسش همراه است، اين پرسشهاى سه گانه عبارتند از:
1. از کجا آمده ام؟
2. براى چه آمده ام؟
3. به کجا خواهم رفت؟
صفحه 31
هر سه سوال از نظر يک فرد خداشناس، داراى پاسخ روشن است در حالى که در مکتب مادى، هر سه پرسش فاقد جواب مى باشد. يعنى جوابى ندارد که به آن پرسش بدهد، ونمى تواند به اين سه پرسش پاسخ بگويد، ناچار بايد مکتب خود را ترک گويد.
اين جا است که بايدگفت: مذهب ابعادى دارد، يکى از ابعاد آن، اصلاح فکر وانديشه است. ودرست با مقايسه محتواى دو مکتب الهى ومادى مى توان گفت که فکر وانديشه، در سايه مذهب به تکامل مى رسد; درحالى که محتواى مکتب ماديگرى، سراپا ابهام وجهل و ناآگاهى است واحياناً غير معقول. زيرا چگونه ميتوان باور کرد که ماده جهان، برخود نظم ونظام بخشيده است.
پرورش اصول اخلاقى
درباره پرورش اصول عالى اخلاق انسانى، اجمالاً مى بينيم مذهب پشتوانه اى براى اصول اخلاق است. زيرا رعايت اصول اخلاقى با يک سلسله محروميّتها همراه است، مثلاً: فداکارى، کمک به نيازمندان، رعايت امانت، و...، که يک سلسله اصول مسلّم اخلاقى است ورعايت اينها خالى از رنج و دردسر نيست. هرگاه انديشه وفکر را از طريق مذهب اصلاح کرديم وباور کرديم که خداوند به رعايت اين اصول دستور داده است وآنها را به صورت تکليف بر ما لازم کرده است، و در مخالفت آنها کيفرهايى وجود دارد، در اين صورت اخلاق به عنوان يک وظيفه دينى، خود به خود اجرا مى شود. ودر غير اين صورت اخلاق به صورت تذکرات ويادآوريهايى خواهد بود که ضامن اجرايى ندارد، گروهى آنها را رعايت کرده وگروهى زير پا مى نهند.
ويل دورانت مورخ معاصر مى گويد: بدون ضمانت مذهب، اخلاق يک حسابگرى بيش نيست، وبدون آن احساس تکليف از ميان مى رود(1).
در باره حسن روابط افراد ياد آور مى شويم: همان طورى که مذهب پشتوانه اخلاق است، همچنين پشتوانه اصول اجتماعى نيز هست ودر افراد مذهبى اصول اجتماعى به صورت يک تکليف مقدس انجام مى پذيرد. ودر غير اين افراد، به صورت قانونى خواهد بود که فقط در پرتو
1 . لذات فلسفه، ص 478.
صفحه 32
قدرت پليس ونيروى نظامى اجرا مى گردد. وآنجا که از قلمرو قدرتهاى مادى بيرون است، اصول اجتماعى و قوانين کشورى ضامن اجرايى ندارد. واين مسأله با مراجعه به زندگى افراد غير مذهبى روشن و واضح است.
در باره بعد چهارم که رفع تبعيضات است، افراد مذهبى، همه انسانها را بسان دندانه هاى شانه تلقى کرده و همگان را مخلوق خدا مى دانند، در اين صورت، تبعيض چرا؟!پرخورى گروهى وگرسنگى گروهى ديگر چرا؟!!
اکنون که با ابعاد چهارگانه مذهب آشنا شديم، از تذکر دونکته ناگزيريم:
اولاً ـ هر مذهبى نمى تواند پديد آورنده اين چهار بعد، در حيات فردى واجتماعى انسان باشد. مذهبى مى تواند خود را در اين چهار بعد به روشنى نشان دهد که بر پايه عقل وخرد استوار باشد; در غير اين صورت، مذهب سر از خرافه پرستى، رهبانيت، فرار از زندگى مثبت، گرايشهاى منفى نيمه عرفانى که نمونه هاى آن در زندگى ماشينى غرب ديده مى شود، در مى آورد. واگر گروهى، مذهب را عامل باز دارنده ترقى و پيشرفت يا رجوع وبازگشت به عصر جاهلى معرفى مى کنند، ناظر به چنين مذهبهاى رهبرى نشده است که چنين نتايج زشتى را به دنبال دارد.
ثانياً ـ مذهب نفى کننده تبعيض است نه تفاوت، تفاوتهاى مثبت بين افراد قابل حذف نيست، همان طورى که انگشتان يک دست با هم اختلاف دارند، انسانها نيز از نظر فکر وانديشه، تحرک و تلاش، اختلاف دارند وهر نوع اختلاف در زندگى که مربوط به تفاوتهاى آفرينش انسان باشد، قابل حذف نيست.
آن گونه اختلافات قابل حذف است که ريشه هاى سرشتى وخلقتى نداشته وقدرت وزور، تحميلگر آنها باشد.
تا اين جا با واقعيت مذهب وابعاد آن آشنا شديم. اکنون وقت آن رسيده است که با فوايد وريشه هاى آن در درون انسان آشنا شويم و اين همان گفتار ما در بحث آينده است.