2 - ابوجحيفه مىگويد: از حضرت علىعليه السلام شنيدم که مىفرمود:
"إنّ أوّل ما تغلبون عليه من الجهاد؛ الجهاد بأيديکم ثمّ بألسنتکم ثمّ بقلوبکم، فمن لميعرف بقلبه معروفاً ولم ينکر منکراً قُلب فجعل أعلاه أسفله"(348).
"اوّلين مرحلهاى از جهاد که شما در آن مغلوب خواهيد شد جهاد با دست است،سپس با زبان و سپس با دلهاىتان است. پس کسى که در قلب خود معروف رانشناسد و منکر را انکار نکند، او سرنگون و زير و رو خواهد شد."
3 - علىعليه السلام فرمود:
"أمرنا رسول اللَّهصلى الله عليه وآله أن نلقى أهل المعاصي بوجوه مکفهرّة".
"ما را پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمان داد که گنهکاران را با چهرههاى عبوس و درهمگرفته ملاقات کنيم."
و همچنين فرمود:
"أدنى الإنکار أن تلقى أهل المعاصي بوجوه مکفهرّة"(349).
"پائينترين مرحله انکار ايناست که با اهل گناه، با چهرههاى گرفته ملاقات کنيد."
4 - روايت شده که حضرت علىعليه السلام مشغول سخنرانى بود پس مردىسخنان امام را قطع کرده و گفت: اى اميرالمؤمنين! از مرده زندگان براى ماسخن بگو. پس حضرت سخنرانى را قطع کرد و فرمود:
"منکر للمنکر بقلبه ولسانه ويده، فخلال الخير حصّلها کلّها، ومنکر للمنکر بقلبهولسانه وتارک له بيده، فخصلتان من خصال الخير، ومنکر للمنکر بقلبه وتارک بلسانهويده، فخلّة من خلال الخير حاز، وتارک للمنکر بقلبه ولسانه ويده، فذلک ميّتالأحياء"(350). ثمّ عاد إلى خطبته.
"کسى که منکر را با قلب و زبان و دستش انکار کند، همه خصلتهاى خوب و نيکرا به دست آورده است، کسى که تنها با قلب و زبانش انکار کند و انکار با دست را ترکنمايد، دو خصلت از خصال خير را بدست آورده است، و کسى که تنها با قلبش انکارکند و انکار زبانى و با دست را ترک گويد، تنها يک خصلت خير را حائز شده است. امّاکسى که انکار با قلب و زبان و دست را ترک گفته باشد، او مردهاى بين زندگاناست."
حضرت پس به ادامه خطابه بازگشت.
5 - از پيامبر اسلام روايت شده که فرمود:
"من رأى منکم منکراً فليغيّره بيده، فإن لم يستطع فبلسانه، فإن لم يستطع فبقلبه،ليس وراء ذلک شيء من الإيمان". وفي رواية: "إنّ ذلک أضعف الإيمان"(351).
"هر کسى از شما که منکرى را ببيند بايد با دستش مانع از آن شود، و اگر نتواندپس با زبانش و اگر نتواند پس با قلبش و گرنه ايمان نخواهد داشت و در روايتى آمده:اين )انکار به قلب( ضعيفترين درجه ايمان است."
6 - امام صادقعليه السلام فرمود:
"حسب المؤمن خيراً إن رأى منکراً، أن يعلم اللَّه من نيّته أنّه له کاره"(352).
"در خير مؤمن کافى است که اگر منکرى را ببيند، خداوند بداند که او در نيّتخود، از آن منکر، نفرت و کراهت دارد."
تفصيل احکام :
1 - انکار و نهى از منکر داراى سه مرتبه است: انکار به قلب، انکار بهزبان و انکار به دست، و هر کدام از اين مراتب موقعيّت و شرايط خاصخود را دارد که شخص مؤمن، با حکمت و درايت آنها را تشخيص مىدهدو وظيفه خود را متناسب با آن ايفا مىکند.
2 - انکار به قلب از بيزارى جستن از منکر و ناخوشنودى از ارتکاب آنآغاز مىشود، و به تدريج به اظهار خشم و نشان دادن چهره غضبناکمىانجامد، زيرا پيامبر خدا ما را دستور داده است که گنهکاران را با چهرهعبوس و گرفته ملاقات کنيم و از مجالس منکرات و مرتکبين آن دورىنمائيم.
برائت از منکر از حقايق و شرايط اصلى ايمان است و در همه شرايط،بطور مطلق واجب است، امّا جلوههاى اين برائت از قبيل تغيير چهرهودورى کردن از معصيتکاران، تابع شرايطى است که ذکر گرديد وبستگىبه حکمتى دارد که ان شاء اللَّه درباره آن سخن خواهيم گفت.
3 - اعراض از ستمگران و ترک مراودت با آنها و اجتناب از گنهکارانومجالس آنان، واجب است در صورتيکه تأثير در اصلاح آنان داشته باشد،امّا اگر اعراض از آنان باعث گمراهى و کورى و طغيان بيشتر آنها گردد و دراختلاط و معاشرت با آنان، گمان اصلاح برود، حکمت ايجاب مىکند کهتعامل و ارتباط با آنان برقرار بماند.
4 - مرتبه دوم نفى منکر به واسطه درخواست مؤکّد است که انکار بهزبان ناميده مىشود، و آن اعمّ از لفظ )سخن گفتن(، نوشته، اشاره و مانندآن است و ضابطه آن اين است که امر و نهى ناميده شود.
5 - فقها گفتهاند لازم است در ابلاغ حکم شرع، از مرحله آسانتروملايمتر آغاز شود و به تدريج ادامه يابد، پس اگر اشاره کافى باشد، لازمنيست سخن بگويد، و اگر سخن ملايم و نيکو کافى باشد، تند و خشننگويد، و اگر منع زبانى کفايت کند نبايد دست دراز کند و هکذا... واحوطرعايت حکمت است، ولى امر و نهى بطور مطلق جايز است مگر اينکهموجب حرام ديگرى شود از قبيل اهانت ناروا به مؤمن، و يا باعث زيانوفساد گردد.
6 - فقها اجازه دادهاند که اگر انکار با زبان، خطاکار را از گناه بازنداشت،از زور در مقابل او استفاده شود با رعايت مراتب آسانتر وآسانتر، پس درابتدا بين او و بين منکر حايل شود، مثل گرفتن دست او از جام شراب يازدن ناروا و اگر حايل شدن، کفايت نکرد، به شکستن ابزار منکر )ريختنشراب و شکستن وسايل قمار( اقدام کند، و اگر باز هم اصلاح نشد بهاندازه نياز، به زدن او اقدام نمايد ولى احتياط مقتضى است که در همه اينموارد، و براى تعيين مقدار واجب در هر زمان و مکانى، به فقيه مراجعهشود و خود اشخاص بطور مستقيم به اين مرتبه )استفاده از زور( مبادرتنکنند تا از فتنه پرهيز شود، نظم و امنيّت در جامعه حفظ گردد.
7 - اگر منکر از فواحش و گناهان کبيره باشد مانند قتل نفس محترمه،و تجاوز جنسى، و تجاوز بر مؤمنين، ظاهر اين است که بر هر مسلمانىواجب است که به انکار از راه زور مبادرت کند هر چند که به شکستنبعضى از حرمتها بينجامد مانند وارد شدن به خانه متجاوز يا تجسّسدرباره او و مانند آن. البتّه همه اينها در صورتى است که بترسد اگر اقدامنکند، آن جرم انجام خواهد شد.
8 - اگر گنهکار حتّى با زدن هم دست از ارتکاب جرم برندارد و تنها راهبراى منع او، زخمى کردن يا کشتن او باشد، فقها گفتهاند که بايد از حاکمشرع اجازه گرفته شود و اين سخن درستى است که تفصيل داده خواهد شدولىاگر جرم، بزرگ باشد و اجازه گرفتن هم امکان نداشته باشد، بايد اقدامشود با رعايت اهمّ و مهمّ به ترتيبى که در باب قتل و تجاوز گفته شد.
9 - براى فقيه عادل جايز است که متصدّى امر و نهى باشد در همهمراتب آن و حدود شرعى را اجرا نمايد در صورتى که شرايط عينى وعملىآن آماده باشد مانند تبعيّت و مساعدت مؤمنين با او و امنيّت داشتن ازسلاطين جور و فتنههاى زمان و همچنين براى کسى که از طرف فقيه اجازهدارد، در حدود اجازه خود مىتواند امر به معروف و نهى از منکر و حدودشرعى را برپا دارد.
10 - کسى که از طرف فرمانرواى ستمگر عهدهدار سلطه و مقامىاست، نمىتواند حدود را جارى کند مگر با اجازه فقيه عادل، و اگر براىاين کار مجبور شود بايد به کمترين مقدار آن اکتفا کند، و اگر حاکم ستمگراو را به کشتن بىگناهان مجبور نمايد نبايد اطاعت کند هر چند که ايننافرمانى به کشته شدن خودش منجر شود، زيرا "لا تقيّة في الدّماء"؛ يعنى"در تجاوز بر جان و خون مردم، تقيّه روا نيست."