16. خلافت و امامت
مسأله خلافت وجانشينى از طرف پيامبر از مسائلى است که مسلمانان را به دو گروه تقسيم کرده است وهر گروه آن را به شيوه اى توضيح مى دهد آنگاه طبق آن شرايط خليفه را معيّن مى کند، سپس انگشت روى خليفه اى که پس از پيامبر جانشين او شد مى گذارد. ما اکنون به هر دو نظريه اشاره مى کنيم سپس نظريه خود را در اين مورد ياد آور مى شويم.
خلافت يک مقام عادى است
شکى نيست که پيامبر اکرم در زمان خود حکومت تشکيل داده بود امنيّت کشور را فراهم، ونيازمنديهاى منطقه را برطرف مى نمود واحکام خدا را در باره مجرمان اجرا مى کرد. وبه ديگر سخن حکومت پيامبر گرامى داراى جنبه هاى سياسى، نظامى و اقتصادى بود وپس از درگذشت او فردى لازم است که اين اهداف را عملى کند ودر رأس امور قرار گيرد. ازا ين جهت در خليفه جز تدبير وکاردانى، لياقت وشايستگى براى اداره امور نظامى و مسائل سياسى وجنبه هاى اقتصادى چيزديگرى شرط نيست واين چنين فرد را امّت اسلام مى توانند برگزينند.
خلافت ادامه وظايف نبوّت است
پيامبر گرامى علاوه بر انجام امور ياد شده در قسمت اول، وظايف ديگرى را نيز بر عهده داشت مانند:
الف ـ بيان احکام موضوعاتى که پيش مى آمد.
صفحه 96
ب ـ تفسير قرآن مجيد.
ج ـ پاسخ به سوالاتى که امّت اسلامى مى کردند.
د ـ صيانت اسلام از شبهات که از جانب مخالفان مطرح مى شد.
هـ ـ تربيت انسانهاى کاملى که از نظر رتبه تالى امام و تالى پيامبر معصوم بودند.
انجام اين وظايف به ضميمه وظايف پيشين علاوه بر تدبير وکاردانى يک رشته شرايط وامکاناتى لازم دارد که جز در پرتو عنايات الهى امکان پذير نيست.
اداره کننده اين مقامات بايد ازعلم وسيع وگسترده اى برخوردار باشد که بتواند نيازمنديهاى امّت اسلامى را در زمينه هاى: بيان حلال وحرام، وتفسير آيات قرآن، و پاسخ گويى به پرسشهاى آنان، و نقد شبهات و ايرادها، برطرف سازد.
نه تنها بايد داراى چنين علمى باشد، بلکه بايد داراى عصمت و پيراستگى از گناه وخطا هم باشد که به اين وظايف قيام کند. وتربيت چنين فرد مانند پيامبر جز از طريق عنايت الهى ممکن نيست. هم چنانکه شناخت او بدون معرفى خدا امکان پذير نمى باشد.
اين جاست که دو نظريه در باره خلافت به نامهاى «انتخابى» و «تنصيصى» مطرح مى شود. آنها که خلافت را تا حدّ يک مقام رسمى در کشورهاى امروز تنزّل داده اند واز او همان کارى را مى طلبند که از رؤساى جمهور ونخست وزيران مملکت درخواست مى شود ـ آنان ـ در خليفه نه علم وسيع را شرط مى دانند ونه عصمت، وجز درايت وکاردانى نسبت به امور محوّل به او، چيزى را لازم نمى دانند وروى اين اساس مقام خلافت را يک مقام انتخابى وگزينشى تلقى مى کنند.
ولى آن گروه که مى گويند درست است که پس از در گذشت پيامبر باب نبوّت بسته گرديد وديگر شريعت وآيينى نخواهد آمد وبر کسى وحى نخواهد شد ولى وظايف پيامبر استمرار دارد وبايد در ميان امّت کسى باشد که اين وظايف را انجام دهد وگرنه امّت اسلامى به قلّه تکامل نخواهد رسيد زيرا هرگز امّت از بيان حلال و حرام بى نياز نشده وخود پيامبر موفق به بيان کليه احکام نگرديد همچنان که امت از تفسير قرآن بى نياز نبود. وبه خاطر همين است که هفتاد ودو فرقه
صفحه 97
براى خود از قرآن دليل مى آورند واين نيست جز اين که به مفسّر واقعى قرآن رجوع نمى شود.
براى امّت پيوسته سوالات وپرسشهايى مطرح است که خود پيامبر در حال حيات خود پاسخگوى آنها بود وبعد از درگذشت او بايد فردى به اين وظيفه قيام کند. همگان مى دانيم که مغرضان وملحدان پيوسته در مقام ايراد شبهه و شک بر اسلامند وخود رسول گرامى در زمان حيات خود پاسخگوى اين شبهات بودند وهرگز نبايد اين مناصب تعطيل شود وامّت از اين فيض محروم گردند. واز طرفى ديگر قيام به اين وظايف بدون يک سلسله امکانات که فقط خدا بايد در اختيار انسانها بگذارد، امکان پذير نيست روى اين جهات امام بايد مورد عنايات خدا باشد وطبعاً خدا مى تواند وى را تربيت کند و معرفى کند.
روى اين بيان روشن مى شود که مقام امامت يک مقام الهى وتنصيصى است وبايد از جانب خدا معرفى شود.
انتخاب امّت و مصالح اجتماعى
در اين جا لازم است در انتخاب يکى از اين دو نظريّه، يک سلسله مسائلى را بررسى کنيم وآن اين که آيا مسائل اجتماعى ايجاب مى کند که امام از طرف مردم برگزيده شود يا از جانب خدا تعيين گردد. در اين جا است که بايد به دو موضوع که در زمان پيامبر وپس از پيامبر مطرح بود توجه کنيم:
خطر مثلث
در زمان پيامبر وپس از او خطر مثلثى کيان اسلام را تهديد مى کرد. يک ضلع آن در ايران بود و لذا خسرو پرويز از پيدايش چنين قدرت سخت ناراحت شد، نامه پيامبر را پاره کرد وبه فرماندار خود در يمن نوشت که اين مرد مدعى نبوّت را دستگير کند وروانه دربار او نمايد(1).
ضلع ديگر اين مثلث، شمال شبه جزيره بود که دولتهايى در شام به صورت دست نشانده از
1 . الإصابة: شرح حال «باذان» .
صفحه 98
جانب قيصر حکومت مى کردند خود پيامبر بود با اين قدرتهاى موجود در شمال، دو برخورد نظامى داشت، يکى در سال هفتم هجرت به نام جنگ موته وديگرى در سال نهم هجرت به نام جنگ تبوک. وبه طور مسلّم اين دشمن زخمى در کمين اسلام بود که پس از پيامبر مدينه را هدف قرار دهد.
ضلع ديگر اين مثلث ستون پنجمى به نام منافقان بود در خود مدينه واطراف آن که قسمتى از شورشها وکارشکنيها، مربوط به آنان بود وآنان در پى فرصت بودند که با ديگر همفکران خود بر اسلام بتازند.
آيا صحيح است که پيامبر با مشاهده اين خطر مثلث که پيوسته اسلام را تهديد مى کرد براى مسلمانان سرپرستى تعيين نکند وآنان را به همان حالت بگذارد وبرود، به طور مسلّم پيامبر نمى تواند اين ناحيه از وضع مسلمانان را ناديده بگيرد وبه آن اعتنا نکند. زيرا مقابله با دشمن در درجه نخست نياز به يک سرپرست کاردان آگاهى دارد که سرپرستى او مورد اتفاق همگان باشد. واين کار جز با تعيين الهى امکان پذير نيست واگر از غير اين راه تعيين شود مسلّماً موافق ومخالفى پيدا خواهد کرد که وحدت را از مسلمين بر خواهد گرفت وآنان را در مقابل دشمن ناتوان خواهد ساخت.
صفحه 99